-
عید همگی مبارک
سهشنبه 28 اسفند 1386 14:06
دعا می کنم سال خوب و پرباری توام با خیر و برکت و سلامتی در پیش رو داشته باشید. من تا آخر تعطیلات نیستم. از همه دوستای گلم که تو این مدت هم همواره اومدن بهم سرزدن ممنونم. من می خواستم تک تک براتون کامنت بذارم که متاسفانه وقت نشد. به خوبی خودتون ببخشید و اگرم مارو ندیدین حلال کنین. تعطیلات خوش بگذره.
-
آخرین بازی سال ۸۶
سهشنبه 28 اسفند 1386 13:51
آخرین بازی سال و به دعوت عارفه عزیز انجامش می دیم باشد که مورد قبول درگاه دوستان قرار گیرد. باید آدمای تاثیر گذار تو این سال و اسم ببرم. همه آدمایی که دور و برمون هستن چه بشناسیم و چه نشناسیم با کارهایی که انجام می دن تو زندگی ما تاثیر می ذارن. اینا فقط چند نمونشه. اولیش همسر گلمه که همیشه به خاطر زحماتش و مهربونیها و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 اسفند 1386 13:50
انگار خدا پیشاپیش عیدی ما رو داد. حال آمنه خوبه خوب شده. دوباره شده همون دوست شاد و شنگول من. درمانش روند کندی رو طی کرد اما خدا رو شکر که مشکلش کاملا برطرف شد. خدایا یک دنیا ممنون. سالی که گذشت برای من و مجید سال خوبی بود اما اطرافیانمون اونقدر به مشکل برخوردند که دیگه شیرینی روزهای قشنگمون رنگ غم و مشکلات عزیزانمون...
-
کاشکی اینجوری نبود
چهارشنبه 22 اسفند 1386 15:07
عیدیهامون و نصفه نیمه داده. هیچ کس از حق خودش دفاع نمی کنه. البته من حتما موقع حقوق گرفتن باقیموندشم می گیرم. اما بقیه فقط بلدن پشت سرش حرف بزنن. همین که میاد بازم جلوش دولا راست می شن. اعصابم از این خورده. از سکوت اینا و بی پروایی اون. امسال حقوق هیچ کس و زیاد نکرد فقط مال من و زیاد کرد اونم چون دخترش عروسی کرد و رفت...
-
-------- سکوت مثل همیشه
سهشنبه 21 اسفند 1386 13:42
از دست همه چیز عصبانیم و بیشتر ناراحت. آره خیلی ناراحتم از حق کشیها و حق خوریها و سکوتی که از طرف مظلوم میشه چون راه به جایی نمی بره. اعصابم خورده. دلم می خواد خفشون کنم.
-
ایندفعه :)
پنجشنبه 16 اسفند 1386 09:50
بهبودی کامپیوترمان حاصل گشت. خدایا سپاس. خواهشاً دوباره ما را گرفتار اینچنین بلاهایی نفرمایید. دق کردیم در این چند روز از دوری این بیجان عزیز. الحمدلله طاعون یکباره به کامی جان حمله کرد و CPU, Mother board و Power با هم دار فانی را وداع گفتند. اکنون کامی جان نو نوار گشته و دلشاد از خرجی که برگردن صاحبش نهاده. در پی...
-
روی زمین یا زیرمین
یکشنبه 12 اسفند 1386 15:07
برای اربعین مادربزرگم هر سال شوله زرد می پزه. امسال هم مثل هر سال ما شاد و خرم نرم و نازک چست و چابک رفتیم اونجا. همیشه با مترو می ریم. ایندفعه مجید گفت بیا با این اتوبوسای BRT بریم روزه تعطیله و خیابونا خلوته از رو زمین بریم بهتره. خلاصه رفتیم و خیلی هم سریع رسیدیم. خونه مادربزرگمم همه جمع بودن و جای شما خالی حسابی...
-
انتخابات- چهارشنبه سوری
سهشنبه 7 اسفند 1386 09:57
صبحها تو برنامه مردم ایران سلام مسابقه ای طرح شده با این عنوان که تو یه جمله بگن در انتخابات شرکت می کنم .... یا نمی کنم.... و بعد دلیل شخصیشون و مطرح کنن صرف نظر از وظیفه ملی و ایرانی بودن. این موضوع باعث شد به این قضیه فکر کنم. راستش من اصلا تصمیم ندارم شرکت کنم و دلیلشم ناامید شدنمه. آره واقعا فکر می کنم ناامیدم...
-
:(
شنبه 4 اسفند 1386 14:02
امروز تهنای تهنام. مجید سرمای شدید خورده و تو خونه خوابیده. صبح غریبانه اومدم شرکت. انقده بده وقتی نیست. اصلا حوصله ندارم.
-
متولدین اسفند
چهارشنبه 1 اسفند 1386 12:11
این عکس هم مال متولدین اسفنده. تولد همشون مبارک. انشالله سالهای خوبی رو در پیش رو داشته باشن.مادر منم متولد همین ماهه. فکر می کنم مهربونیشون بیش از اندازس. اونقدری که همه رو پر رو و پرتوقع می کنن. البته مادر من اینجوریه. بقیه رو نمی دونم. انشالله که خدا حفظشون کنه. ویژگیها و خصوصیات کلی متولدین اسفند ماه: خلاق،...
-
پلاک ۲۶
سهشنبه 30 بهمن 1386 09:57
سه روزه که سرما خوردم. دیروز صبح رفتم دکتر 3 تا آمپول و کلی دارو مارو گرفتم. عصر هم باید می رفتم یه دکتر دیگه. اونم شونصد تا قرص دیگه بهم داد. از اونجا باید می رفتم خونه مادر مجید. برای شام دعوت بودیم. رفتم خونه یه آبی به دست و روم زدم و بعد که مجید اومد با هم رفتیم. آمنه هم بود. ماشالله پسرش خیلی بامزه و تو دل برو...
-
ولنتایین
شنبه 27 بهمن 1386 16:37
من واسه ولنتایین هیچ کاری نکردم درست برعکس پارسال که همه کار کردم. امسالم می خواستم، اما چون همش مجید باهام بود فرصت خرید هدیه پیدا نکردم. تصمیم گرفتیم شب بریم بیرون یه دوری بزنیم و شام بخوریم و برگردیم. عصر عاطفه اومد و گفت که می خواد بره خرید عید و گفت که با ما میاد. ما هم گفتیم بیا. نمازمون و خوندیم و زدیم بیرون....
-
مردها به بهشت می روند و زنها قطعا به جهنم
چهارشنبه 24 بهمن 1386 12:16
بعد از خوندن این مطلب در وبلاگ آغاز یک پایان بدجوری به هم ریختم. تمام دیروز بهش فکر می کردم. هر بار که صحبت از تجاوز به عنف می شه پوشش زن هم در کنارش مطرح می شه و به این ترتیب این رفتار وحشیانه مرد رو توجیح می کنن. این نمونه رو که دیگه پوشش کامل داشته چی می گن. آیا با تهمت زدن اون چیزی رو هم که براش باقی مونده می خوان...
-
خوشحالها
شنبه 20 بهمن 1386 13:18
یه خورده لاغر شدم و شلوارم خیلی برام گشاد شده. بنده هم بی خبر از این ماجرا شلوارم و پوشیدم و راه افتادیم که بیاییم شرکت. دیدم ای خدا این شلواره هی می افته. همین که چند قدم برمی داشتم هی میومد پایین. دو سه بار یه جای خلوت گیر آوردم و هی شلوارم و کشیدم بالا ولی افاقه نمی کرد بازم چند قدم که برمی داشتم همون آش بود و همون...
-
دهه فجر
شنبه 20 بهمن 1386 10:21
اون موقع که بچه بودم دهه فجر و دوست داشتم کارتونایی که صبح از تلویزیون پخش می شد: ‹بامزی› ‹چاق و لاغر› ‹زباله دان تاریخ› همشون برام خاطره انگیزن. حتی سرودها و برنامه هایی که تو این ایام پخش می شد حال و هوای خوبی داشت. اما الان دیگه هیچ کدومشون برام شیرین نیستن. انگار اصلا هیچ طعمی ندارن. شایدم گاهاً تلخ می شن. وقتی یه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 بهمن 1386 10:11
چند هفته پیش روز پنجشنبه به جای محل کار باید به یک همایش می رفتم که رفتم. ساعت 12 ظهر تمام شد و تا 1 رسیدم خونه و چون هوا بی اندازه سرد بود آش رشته درست کردم. مجید ساعت 2 برگشت و حدود یک ساعت بعد ناهار خوردیم. نگاهی به آش آماده کردم که تصمیم داشتم به چهار پنج تا همسایه هم بدم اما هر دوتامون حسابی خسته بودیم در نتیجه...
-
انتخاب فیلم
دوشنبه 15 بهمن 1386 16:49
من: مجید جان برو دوتا فیلم بگیر این تلویزیون هیچی نداره. مجید: چی بگیرم؟ ایرانی باشه. من: نه دو تا فیلم عشقولانه خارجی. هنرپیشه هاش درست حسابی باشه ها. مجید: می خواهی هندی بگیرم؟ من: هندی؟... بگیر اما از این هنرپیشه هایی باشه که من دوسشون دارما . درپیت نباشن. مجید: اووووه من نمی دونم چی می خواهی. پاشو با هم بریم زودی...
-
بالاخره اومدم
چهارشنبه 10 بهمن 1386 11:45
یک اتفاق باورنکردنی. من دارم آپ می کنم. این ماه عجیب سرمون شلوغه. باید دوتا مجله تحویل بدیم. یکی مال اسفند و یکی هم ویژه نوروز. می بینی عید هم داره از راه می رسه. به همین زودی. تو این مدت اتفاقای خوب و بد زیادی افتاده. آدم تعجب می کنه. هیچ روزی از زندگی آدما خالی و بدون حادثه نمی گذره که اگه می گذشت زندگی واقعا چرت و...
-
متولدین بهمن
چهارشنبه 3 بهمن 1386 09:41
من بالاخره اومدم. خدایا شکرت. یه قولی به شهرزاد عزیز داده بودم. ببین شهرزاد جان فقط به خاطر تو یه خورده راجع به ماهت زیادتر از بقیه نوشتما. انشالله که تاخیرم و ببخشی. تولدت هم مبارک. و اما: ویژگیها و خصوصیات کلی متولدین بهمن ماه: مهربان، صمیمی و انسان دوست درستکار، صادق، شریف، راستگو، رو راست و وفادار...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 بهمن 1386 15:47
هی می خوام بیام آپ کنم اما وقت نمی شه. چرا اینقدر وقت من کمه؟ الانم دارم می رم. یه خط نوشتم فکر نکنید مردم.
-
محرم
چهارشنبه 26 دی 1386 10:33
چند شبه که داریم می ریم مسجد. از دیشبم هیئت جلو خونمون راه افتاد. امسال به خاطر سرما دسته های عزاداری دیر راه افتادن. بازم بوی اسفند و خون توی جوبها و صدای طبل و دهل. باز هم صدای زیبای یک آشنا که با نوایی حزن آلود مصیبت عاشورا را در قالب شعر می خواند. بار اول که شنیدم تعجب کردم. فکر می کردم صدایش زیبا باشد اما نه تا...
-
قصه
یکشنبه 23 دی 1386 15:37
زمستان را دوست نداشت اما نه به خاطر سرمایش به خاطر خاطراتش. هر بار که لباس گرم می پوشد آن روز را به خاطر می آورد که محصل بود و به جز ژاکت کهنه خواهر بزرگترش چیزی نداشت که بپوشد و خودش را گرم کند. زمستان که می شد همیشه در کلاس می ماند و کنار شوفاژ می نشست و مواظب بود ژاکتش خراب نشود و به میخهای نیمکتها گیر نکند اگرنه...
-
سورپرایز
یکشنبه 23 دی 1386 13:21
قول داده بودم دیروز بنویسم اما نشد. باید پنجشنبه رو تعریف کنم. فرزانه پیشنهاد داده بود یه تولد غافلگیر کننده واسه مجید بگیرن. منم هی گفتم نه نمی خواد و زحمت نکشید و اینا... اما خب اونا می خواستن این کار و بکنن. کلا مجید با این دوتا خواهر من هی واسه هم لاو می ترکونن. اینم یکی از لاواشون بود. کلید خونه رو داده بودم به...
-
دو سه روز اخیر
پنجشنبه 20 دی 1386 10:10
تو پست قبل تا کجاش گفتم؟ ها خونه مامانش بودیم بعد می اومدیم عکس بندازیم. حسین عکاس بود. مامانش همین طوری باز و راحت نشسته بود و تو کادر جا نمی شد. حسین هم با لهجه غلیظ دامغانی و شوخی : مامان جان درسته چاقی اما خب می تونی خودت و جمع کنی تا بالاخره زندایی یه تکونی می خورد. یه برادر دیگه دارن به اسم علی و برعکس حسین که...
-
تولد مجید
سهشنبه 18 دی 1386 14:08
از دیروز که خوردم زمین دستم یه کوچولو درد می کرد. بعد هی رفته رفته بیشتر شد و دیشب دیگه نفسم و برید. حسابی رگ به رگ شده و باد کرده. الانم که می بینید دارم تایپ می کنم واسه اینه که چاقو گذاشتن بیخ گلوم و می گن وبلاگ بنویس وگرنه من که این کاره نیستم. آی دستم... دیشب می خواستم کیک بخرم اما این همسر بنده به دلیل علاقه...
-
از بیکاری...
دوشنبه 17 دی 1386 15:11
صبح مظلومانه از خواب بیدار شدیم و هلک و هلک اومدیم شرکت. چرا؟ نه واقعا چرا هر چی می شه هی می گن دولتیها دولتیها... لعنتی ها با این قانونای مزخرفتون. تو راه تازه زمینم خوردم. یه سراشیبی کوچولوی یخ زده نزدیک محل کارمون که ازش سر خوردم و افتادم زمین بعد چون دست مجیدم گرفته بودم اونم انداختم زمین. اولش خیلی دردمون گرفت...
-
ساعت
شنبه 15 دی 1386 12:19
پنجشنبه از سر کار یه راست رفتیم عیادت مادربزرگم. مامان و خواهرمم اونجا بودن. وایی نمی دونید این مینو چی شده. هزار ماشالله انقدر خوشگل شده هر چی نگاش می کنی بازم می خوایی نگاش کنی. سفید تپل چشمای سبز خوشگل، خوش خنده اصلا هر چی بگم کم گفتم. بعد دایی بزرگم اومد بعدم افسانه. ها فرهادم اومد (پسرخالم دادش فرزاد ) بعد صدای...
-
اندوه تنهایی
چهارشنبه 12 دی 1386 14:13
پشت شیشه برف می بارد پشت شیشه برف می بارد در سکوت سینه ام دستی دانه اندوه می کارد مو سپید آخر شدی ای برف تا سرانجامم چنین دیدی در دلم بارید ... ای افسوس بر سر گورم نباریدی چون نهالی سست می لرزد روحم از سرمای تنهائی می خزد در ظلمت قلبم وحشت دنیای تنهائی دیگرم گرمی نمی بخشی عشق، ای خورشید یخ بسته سینه ام صحرای نومیدیست...
-
تعطیلات
یکشنبه 9 دی 1386 14:00
تا حالا تعطیلاتی به این بدی و مزخرفی و چرتی نداشتم. ترجیح می دم تعریفش نکنم چون بازم از عصبانیت زیاد دلم می خواد بزنم یکی و له کنم اون یه نفر قاعدتاً مجیده در نتیجه از خیرش می گذرم. یادمم که می افته اعصابم می ریزه به هم و فشارخونم می ره بالا. تعطیلات مسخرۀ لعنتی... پ.ن: الان ساعت ۱۰ دقیقه به ۹ شبه و ما هنوز تو شرکتیم....
-
عیدتون مبارک
چهارشنبه 5 دی 1386 14:05
دیروز رفتم دکتر. امروزم رفتم چکاب. خیلی وقت بود می خواستم برم اما هی پشت گوش می نداختم. شاید این یکی دو روزه بریم دامغان. شایدم نریم. معلوم نیست. فردا نیستم. به خاطر همین از الان عید غدیر و بهتون تبریک می گم. ثواب روزه گرفتن تو این عید عزیز برابر 60 ساله. انشالله که از دستش ندیم. یه کوچولوی عزیزی تو فامیل داریم که...