ناشناس همدل

ناشناس همدل

آرزومند آن مباش که چیزی غیر از آنچه هستی باشی، بکوش در کمال آنچه هستی باشی.
ناشناس همدل

ناشناس همدل

آرزومند آن مباش که چیزی غیر از آنچه هستی باشی، بکوش در کمال آنچه هستی باشی.

قصه

زمستان را دوست نداشت اما نه به خاطر سرمایش به خاطر خاطراتش. هر بار که لباس گرم می پوشد آن روز را به خاطر می آورد که محصل بود و به جز ژاکت کهنه خواهر بزرگترش چیزی نداشت که بپوشد و خودش را گرم کند.  زمستان که می شد همیشه در کلاس می ماند و کنار شوفاژ می نشست و مواظب بود ژاکتش خراب نشود و به میخهای نیمکتها گیر نکند اگرنه همین ژاکت را هم از دست می داد.

زمستان را دوست نداشت اما نه به خاطر سرمایش. بلکه به خاطر خاطراتش. هر بار که لباس گرم می پوشد آن روز را به خاطر می آورد که دیگر بزرگ شده بود و نمی توانست ژاکت قدیمی خواهرش را تن کند از این رو کاپشن مردانه پدرش را روی مانتوی کهنه و بزرگ خواهرش می پوشید و به دانشگاه می رفت. چهار پنج سایز لاغرتر از خواهرش بود و بسیار کوچکتر از پدرش و چقدر آن لباسها برایش بزرگ بودند و او می ترسید که بگوید برای من لباس نو بخرید زیرا من خجالت می کشم با این لباسها و این شلوار پاره ام که پایم را زخم می کند به دانشگاه بروم. می دانست که ته جیب آنها به جز یک دستمال کاغذی کثیف و چند تکه بلیط مچاله چیزی یافت نخواهد شد و اگر پیدا می شد چیزهایی واجب تر از او بود. وقتی توانست کار کند خدا را شکر می کرد که شهریور است و هنوز هوا سرد نشده. با اولین پولی که به دست آورد یک پالتوی گرم برای خودش و خواهر کوچکترش خرید تا مبادا کاپشن کهنه او را تن خواهر کوچکترش کنند. سالها می گذرد و او دیگر قادر است لباسهای زیبایی بپوشد اما تلخی پوشیدن آن لباسها را در مدرسه و دانشگاه از یاد نمی برد. زمستان را دوست ندارد به خاطر همه خاطراتش و آن سرمایی که او را به یاد آن خاطرات می اندازد.    

نظرات 16 + ارسال نظر
یاسین یکشنبه 23 دی 1386 ساعت 03:47 ب.ظ http://www.bluestlove.blogsky.com

سلام
مطلب قشنگی نوشتی.
سربلند و موفق باشی

سلام.
خیلی ممنونم و همچنین.

ققنوس یکشنبه 23 دی 1386 ساعت 04:08 ب.ظ http://www.startofanend.blogfa.com

تکان دهنده بود. تکان خوردیم!
البته شاید آشنا یود. شاید قصه خیلی از کسانی بود که الان اطرافمون میبینیم. همونایی که به نظرمون خیلی هم خوش تیپ میان!‌همونایی که فکر میکنیم پولدارن! همونایی که پولدار نیستن، ولی قدر پولو خوب میدونن! شاید... بگذریم...

سلام گل پسر.
خیلی قشنگ نوشتی. ممنونم

حمید یکشنبه 23 دی 1386 ساعت 07:54 ب.ظ http://karaj400.blogsky.com

بازم سلام
چه قصه متاثر کننده ای
ولی چقدر خوب شد که از اون روزای سخت فقط خاطره هاش مونده
خیلی خیلی زیبا ی زیبا بود
عالی

سلام. خوبی؟
خیلی ممنونم. نظر لطفته.

یاسمین یکشنبه 23 دی 1386 ساعت 10:54 ب.ظ http://www.yasaminmemo.blogfa.com

سلام عزیزم. چقدر تکراریه که بگم داستان غم انگیزی بود میدونم تو هم میگی داستان نبود..
خیلی دوست دارم با هم اشنا بشیم. خیلی خیلی خیلی.
منتظرم نظرتو بهم بگی ها
بهار جونم دعا میکنم همیشه بهار باشی
با عشق

سلام خانمی. ممنونم از اظهار لطفت.
بله حتما با کمال میل.

من هم دعا می کنم همیشه مثل گل یاسمین زیبا و شاداب باشی اما با عمر طولانی.

شاذه دوشنبه 24 دی 1386 ساعت 10:50 ق.ظ http://shazze.blogsky.com

سلام بهار جون
چه تلخی ملموسی:(( خدا نیاره...

به زودی بهار میاد و تو هم گرم میشی انشالله:)

سلام شاذه خانم گل.
خدا از دهنت بشنوه. :)

حمید دوشنبه 24 دی 1386 ساعت 10:57 ق.ظ

سلام
ظهر آفتابی تون بخیر
اگه هنوز دنبال قالبی به این آدرس هم سری بزن
http://www.persianweblog.ir/bs

سلام آقا حمید. خوبی؟
خیلی زحمت کشیدی. ممنونم. رفتم و دیدم اما منه مشکل پسند چه گِلی به سرم بگیرم که ازینا هم خوشم نیومد. :(

یه سوال: قالب ساختن بلدی؟

فرزانه دوشنبه 24 دی 1386 ساعت 12:06 ب.ظ

...

عارفه دوشنبه 24 دی 1386 ساعت 01:49 ب.ظ http://www.a17.blogsk.ycom

سلام بهار جون
چه قدر قشنگ نوشته بودی
شاد باشی
بای تا های

سلام عزیزم. ممنونم.
تو هم شاد و موفق باشی.
مرسی که اومدی.

شکیبا دوشنبه 24 دی 1386 ساعت 01:58 ب.ظ http://shakiba-a.blogfa.com

بهار عزیز سلام
زیبا بود ولی تلخ. کاش همه اونایی که تو بچه گی همچین وضعی داشتن لااقل وقتی بزرگ میشن بتونن لباس های زیبا بپوشن.

خوشحال میشم به من سربزنی

شکیبای عزیز علیک سلام.
خوبی؟
موافقم. انشالله.

حتما. از حضور شما هم ممنونم.

یاسمین دوشنبه 24 دی 1386 ساعت 06:17 ب.ظ http://www.yasaminmemo.blogfa.com

عزیزم سلام.
خیلی خوشحال شدم که اومدی
چشم فقط به خاطر یووووووووووو
بوس بوس بوس

سلام.
خواهش می کنم.
مواظب خودت باش.
همیشه شاد باشی. :*

عمو اروند دوشنبه 24 دی 1386 ساعت 07:46 ب.ظ http://www.amooarvand.blogspot.com/

در این مورد من او با هم همدردیم با این تفاوت که هوای همدان بس سردتر بود و هم شوفاژی در کار نبود. بخاری‌ها هیزمی بود و جز دور و بر خودش را گرم نمی‌کرد. اما من پسر بود و شلوغ، از هر کومه برفی بالا می‌رفتم و از به هر بلندی که می‌رسیدم از آن بروی کومه برف‌ها می‌پرسیدم. پس هم لباس‌هایم خیس می‌شد و هم کفش‌هایم.
من هم زمستان را دوست ندارم گرچه برف زیباست و در قطب شمال بی‌برف زندگی می‌کنم.

درد تلخ و فراموش نشنییه.
ای کاش هیچ بچه ای تو دنیا وجود نداشت که از سرما بلرزه و از گرما غش کنه.
ممنونم که یادی از من کردید عمو جان.

کاوه - روزمرگی دوشنبه 24 دی 1386 ساعت 10:03 ب.ظ http://www.rroozzmmaarreeggii.blogfa.com

سلام بهار عزیز

ببخشید دیر به دیر میام . اخه این روزا همش محشرم . (ماهشهرم).


به روزم دوست عزیز .

سلام آقا کاوه گرفتار!!!
گفتم پس دیگه ما رو به کل فراموش کردی :(

الان میام. :)

شهرزاد دوشنبه 24 دی 1386 ساعت 11:15 ب.ظ

سلام بهار عزیزم:
خوبی گلم؟؟؟؟
خیلی قشنگ بود .گریم گرفت بابا...
بازم از این داستانا بنویس...
بهار ؛بهمن از این عکس متولدین بهمنو بهم قول دادی بزاریاااااااااا
یادت نره....
فدای تو بشم...
یا حق!

سلام شهرزاد جونم. چطوری ستاره سهیل؟
چشم بازم می نویسم به شرط اینکه گریه نکنی.
نه یادم نرفته خیالت راحت.
راستی تو چندم بهمنی؟
داری چند ساله می شی؟
بگو آ...

فرزانه سه‌شنبه 25 دی 1386 ساعت 12:07 ب.ظ

من به روزم...

الان میام. ممنون که خبر کردی. :*

اسپوتا سه‌شنبه 25 دی 1386 ساعت 02:57 ب.ظ http://www.aradsalt.ir

سلام دوست گلم
از سایت ما دیدن کنید شرکت ما یه محصول فوق العاده داره که برای خیلی از بیماری ها مفیده برای پوست عالیه و ترک های دست و پا و پینه و بوی بد عرق بدن و پا رو از بین می بره
منتظر حضورتون هستیم
شرکت تولیدی اروم آراد دوز www.aradsalt.com
www.aradsalt.ir

بیدمجنون سه‌شنبه 25 دی 1386 ساعت 03:27 ب.ظ http://delhayebarani.blogfa.com

سلام
قشنگ بود اما نمی دونم .....

سلام عزیزم.
اما من می دونم. :*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد