ناشناس همدل

ناشناس همدل

آرزومند آن مباش که چیزی غیر از آنچه هستی باشی، بکوش در کمال آنچه هستی باشی.
ناشناس همدل

ناشناس همدل

آرزومند آن مباش که چیزی غیر از آنچه هستی باشی، بکوش در کمال آنچه هستی باشی.

تولد مجید

از دیروز که خوردم زمین دستم یه کوچولو درد می کرد. بعد هی رفته رفته بیشتر شد و دیشب دیگه نفسم و برید. حسابی رگ به رگ شده و باد کرده. الانم که می بینید دارم تایپ می کنم واسه اینه که چاقو گذاشتن بیخ گلوم و می گن وبلاگ بنویس وگرنه من که این کاره نیستم. آی دستم...

دیشب می خواستم کیک بخرم اما این همسر بنده به دلیل علاقه وافر به دستپخت این جانب دستور فرمودن کیک و خودم درست کنم. منم یه نیگا به دست چلاغم کردم و گفتم حالا شب تولدشه دلش و نشکنم این شد که یه دونه از این پودرای آماده گرفتیم و رفتیم خونه. درضمن باید مخلفات کوفته رو هم دیشب آماده می کردم چون امشب باید به مراسم پرفیض ولیمه خواهر زندایی مجید بریم. ( لذت می برید از این گستره معاشرتی ما) در نتیجه امشب وقت نمی کنم. فردا هم که باید از سر کار بیام دیگه اصلا وقت نمی شه واسه یه همچین غذای پردردسری. ای که بترکید دقم دادید با این ویار کوفتتون. خلاصه رسیدیم خونه و دیگه دیدم واقعا نمی تونم درد دستم و تحمل کنم تا چه برسه به اینکه خمیر کیک و هم بزنم یا کوفته ورز بدم این شد که بنده شدم سرآشپز و همسر عالیقدرم آشپز و همزن بلانسبت. هی هم می زد و می گفت چقدر غریبانه. آخه چرا تولد تو همه جمع می شن و هی می ریم چیتگر و کیک و جوجه و بند و بساط میارن اما منه بیچاره. مجید خسته مجید تنها مجید آغلادی گدّی یادّی. کجای دنیا دیدی آدم خودش کیک تولدش و درست کنه. ( داشته باشید که فقط هم زدا کار دیگه ای نکرد... تنبل) (پارسال واسش تولد مفصل گرفته بودم و همه رو هم دعوت کرده بودم وایی یادم نمی ره نفری یه پیتزا و سالاد ماکارونی و اینا داده بودم جونم دراومد تا اینا آماده شن. پارسال روز تولدش خودم و زدم به مریضی و نرفتم سر کار. اینم هی زنگ می زد که با آمنه برو دکتر. بعد من با اون می رفتم خرید بعد مجید زنگ می زد که دارو چی بهت داد. انقدر اون روز خالی بستم که خدا بدونه تا شب که خودش برگشت و ملتفت موضوع شد) کیک و گذاشتم بپزه. مخلفات کوفته رو هم جدا جدا گذاشتم بپزه و باز باید یه شام درست می کردم که اونم باز بنا به درخواست مجید جانم عدس پلو گذاشتم چون علاقه بسیار زیادی به این غذا داره و به قول خودش اگه تا آخر دنیا هم بخوره سیر نمی شه. خلاصه دیگه حسابی ظرف کثیف کردم و همه رو گذاشتم در اختیار مجید که البته نصفشم عاطفه به دادش رسید. ها این کیک و حسابی خوشگل تزیینش کردم. خامه و شکر و زعفرون و هم زدم تا بشه خامه زرد بعد مالوندمش به وسط کیک بعدم موزو گردو گذاشتم بعد تکه بالایی کیک و گذاشتم روش (از وسط نصفش کرده بودم به صورت افقی) باز خامه مالیش کردم دورش هم سیب قرمز و پرتقال گذاشتم روشم موز چیدم لابه لاشم گل گذاشتم از این چترا هم روش گذاشتم و کلی باعث مباهات همسر گرامی شدم. اونم که دید این جوری نمی شه زنگ زد به زنداییشینا و گفت که شب زودی برگردن خونه مامانش تا کیک بخورن و البته هنر نمایی بانوی مهربان و فداکارو زیبای او را ببینند. بعدم خودمون و خوشمل کردیم و عکس انداختیم. بعد دوباره رفتیم سر کوفته که دیگه مخلفاتش پخته بود. باز همه رو دادم مجید قاطی کنه و ورزش بده بعدم گذاشتمش تو یخچال واسه چهارشنبه شب. بعدم با کیک رفتیم خونه مامانش. یه پسر دایی داره اسمش حسین این آدم انفدر خنده داره ها. می شینی پیشش فقط می خندی. دیشبم باز کلی از دست این خندیدیم و برگشتیم. چهارشنبه می خواد بره کربلا..ه ...م .. خوش به حالش. یه خواهرم دارن سمانه اون دیگه فقط نگات کنه می خندی اصلا حرفم نزنه.

پستم خیلی طولانی شد. بقیه شو بذارم واسه بعدی.

نظرات 7 + ارسال نظر
ققنوس سه‌شنبه 18 دی 1386 ساعت 03:31 ب.ظ

بابا هنرمند! بابا این کاره! بابا بی لنگه! بابا فداکار!

دلم برای حسین هم یه ذره شده! در ضمن خوش به حالش که داره میره کربلا، ولی یه کم بد موقعی داره میره! خطرناکه! بهش بگو فرزاد میگه "بچه! اول جوونیته! میخوای بری شهید بشی؟!!" (البته خدا نکنه ها! ولی اگه میدیدمش به خودش میگفتم! تو هم از طرف من بهش گو!)

بابا تحویل...

خدارو شکر دیدیش و خودت گفتی. الان خوشحالی؟ :)

اقلیما سه‌شنبه 18 دی 1386 ساعت 10:12 ب.ظ

سلام
خوبی؟
آخی دستت درد می کنه؟
از طرف من هم به آقاتون تولدشونو تبریک بگید.
خوش باشید
فعلا بای تا های

سلام اقلیمای عزیز. خوبم. ممنون. تو چطوری؟
آره فعلا دردناکه.
سلامت باشی خیلی ممنون.
خوشحال شدم.
تو هم شاد باشی.

بید مجنون چهارشنبه 19 دی 1386 ساعت 03:22 ب.ظ http://delhayebarani.blogfa.com

سلاااااام
بابا ذوق و سلیقه! ابتکار
خیلی باحالی بهار جون
این دفعه خیلی لذت بردم از خووندن وبلاگت روحیه گرفتم
فقط حیف که دستت درد می کنه....بهتر نشد؟

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااام.
بابا تحویل. خیلی ممنون.
خوشحالم که روحیه داد.
دستمم امروز بهتره. خدا رو شکر.
:*

شایان چهارشنبه 19 دی 1386 ساعت 08:40 ب.ظ http://www.bichareganeroozegar.blogfa.com

سلام
خوبید ؟
خسته نباشید
من آپم خوشحال میشم بهم سر بزنید
موفق باشید
بای

سلام.
خیلی ممنون.
الان میام.

فاطمه چهارشنبه 19 دی 1386 ساعت 08:55 ب.ظ http://crazyfrog.blogsky.com

تولد آقای همسر مبارک
بلا هم به دور
ایشالا دستت زود زود خوب بشه عزیز
ضمنا من کلی بلاگهایی شبیه واسه تو رو دوست دارمبلاگهایی مث آلوچه خانوم،سبک وزن،گیلاس خانومی،صمیم،پریسا در دریای خوشبختی ...بوی عشق میدن و خوشبختی و آرامش...قدر خوشبختیتو بدون خانومی
حوصله داشتی باز هم بیا پیشم

خیلی ممنون.
سلامت باشی.
بهترم خدا رو شکر.
نظر لطفته. خوشحال شدم اینجا دیدمت.
بله چرا که نه. حتما میام.

شاذه چهارشنبه 19 دی 1386 ساعت 09:39 ب.ظ http://shazze.blogsky.com

سلام
آخی.. دستت بهتره؟ منم دستم خیلی درد می کنه. زمین نخوردم. دیوار رنگ زدم!
خوشحالم که خوش گذشته:)

سلام.
خیلی ممنون. بهترم.
مبارک باشه اما رنگ چه وقتس؟؟
ایشالله زودتر خوب شی همه فن حریف. :)

شاذه پنج‌شنبه 20 دی 1386 ساعت 03:59 ب.ظ

رنگ بعد از خونه تکونی به مناسبت کریسمس :دی
من آدم که نیستم. نمی تونم مثل بقیه چون عیده خونه تکونی بکنم. هروقت که پیش بیاد می کنم. اینم خورد به کریسمس!

:))))))) خسته نباشی. عوضش واسه عید راحتی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد