-
به یاد دستکشهای گمشدم
دوشنبه 3 دی 1386 14:04
چرا این وبگذر اینجوریه؟ صبح ساعت 8:30 که وبم و باز کردم تعداد بازدید کننده هام 8783 نفر بود. ساعت 1:20 ظهر 9392 نفر. بعد وبگذر نوشته تعداد بازدید کننده های امروز 10 نفر. البته نگید هر آدمی رو حتی اگه 10 بار هم وبم وباز کنه یک بار نشون می ده چون این وب نمی تونه 609 بار توسط 10 نفر باز شه. اگه دلیلش و می دونید به من...
-
متولدین دی
یکشنبه 2 دی 1386 14:27
اینم تقدیم به متولدین دی ماه. تولدتون مبارک. حیوانی که در ارتباط با ماه تولد شماست، یک بز سفید زیباست. این حیوانی است که ازپاهایی محکم برخوردار است و بسیار چالاک می باشد. یژگیها و خصوصیات کلی متولدین دی ماه: کاری، واقع بین، اهل عمل، دور اندیش، محتاط، حسابگر، معتقد و آینده نگر جاه طلب، بلند...
-
یک شب خوب
شنبه 1 دی 1386 10:42
خدا رو شکر یه شب خوب و گذروندیم. اول می خوام از پنجشنبه بگم که روز عرفه بود. هر سال نسبت به این روز بی تفاوت می گذشتم اما امسال تصمیم گرفتم تو این روز روزه بگیرم. مجیدم همراهیم کرد. ساعت 1:30 از شرکت دراومدیم و رفتیم مسجد امام حسین برای دعای عرفه. اگه تا حالا تو مراسم خوندن این دعا نرفتید از سال بعد برید. می تونم بگم...
-
شب یلدا
پنجشنبه 29 آذر 1386 11:22
فردا شب یلداست. حتما همه از تاریخچه این شب باخبرند اما شاید گفتن دوبارش خالی از لطف نباشه. بیشتر برای دل خودم می نویسم. دوست داشتید بخونید. جشن شب یلدا جشنی ست که از 7000 سال پیش تا کنون در میان ایرانیان برگزار میشود. 7000 سال پیش نیاکان ما به دانش گاهشماری دست پیدا کردند و دریافتند که نخستین شب زمستان بلندترین شب سال...
-
مناسبتهای دی ماه
سهشنبه 27 آذر 1386 09:51
ماه دی داره از راه می رسه. تو این ماه دوتا مناسبت بزرگ دارم. اولیش 18 دی که تولد مجید. دو سال پیش در چنین روزی ما رفتیم آزمایش دادیم و بعد هم برگشتیم و تولد بازی کردیم. از دو سه روز قبلش با فرزانه رو بادکنکها کاریکاتور کشیدیم و جمله های خنده دار نوشتیم. منم که می خواستم از خودم هنر دربکنم گفتم برای اولین بار دستپختم و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 آذر 1386 16:10
فقط یه خورده درگیرم. زود میام.
-
یک تصمیم سخت
پنجشنبه 22 آذر 1386 09:26
نمی دونم در ازاء چیزی که قراره به دست بیاد چه چیزی باید از دست بدم. چون قاعده دنیا اینجوریه. هیچ چیزی رو مجانی بهت نمی ده گاهی هم بهای سنگینی می گیره. حرفهای مجید هم من و سخت به فکر واداشت. بد جور مونده بودم تو دو راهی. خیلی با خودم کلنجار رفتم تا بتونم یه راه و که البته درست ترین راه باشه انتخاب کنم. با زبون بی زبونی...
-
کمک
دوشنبه 19 آذر 1386 08:17
من دلم یه قالب سفیدِ سادهِ تروتمیز تک می خواد. کی می تونه به من کمک کنه؟ مردم از دست این قالبای تکراری... کمــــــــــــــــــــــــــــــک!!!
-
یه هفته خوب دیگه
شنبه 17 آذر 1386 13:21
خدا رو شکر قدرت این و دارم که روحیم و خوب حفظ کنم و با یه دل خوش کنک الکی هم که شده هم خودم و هم اطرافیانم و شاد کنم. دیروز کیک درست کردم وبرای ناهار همه رو مهمون کردم. عصر که آمنه دوباره زده بود زیر گریه دوتایی با هم در حالیکه بارون خیلی هم شدید بود رفتیم بیرون قدم زدیم و کلی صحبت کردیم. یه دفتر بهش دادم وگفتم همه...
-
بچه داری
پنجشنبه 15 آذر 1386 12:01
دیشب گفتم امیر علی رو بدین به ما. شبا که هستیم. مواظبشیم. روزا هم بالاخره یا عاطفه یا آقا عیسی خودش نگه میداره. قبول نمی کردن. می گفتن مگه نمی خواهید صبش برید سر کار. گفتم غصه اون و نخور. حداقلش اینه که تجربه می کنیم. قرار بود برن خونه مژگان. با پررویی وسایلش و گرفتم و گفتم ما بیداریما. حتما بیاریدش. تازه فردا هم که...
-
آمنه
چهارشنبه 14 آذر 1386 16:30
شما می دونید افسردگی بعد از بارداری چی هست؟ من شنیده بودم اما فکر می کردم نهایتش یه خورده گریه زاری می کنه و هی می ره تو فکر و بعدم به مرور درست میشه. چند روزه که فهمیدم اینطور نیست. آمنه عزیزم آره آمنه دوست گل من که حالا شده خواهر شوهرم بعد از تولد امیر علی افسردگی شدید گرفته. نمی تونم حالتاش و براتون توصیف کنم....
-
آنچه گذشت
شنبه 10 آذر 1386 13:33
پنجشنبه دوستام اومدن و خیلی خوش گذشت. هم گفتیم و خندیدیم و هم از شنیدن اتفاقاتی که برای ملیحه و نیره افتاده است بی نهایت متاثر شدم. منیژه از دعواهای خنده دارش با شوهرش تعریف می کرد دیگه ضعف کرده بودیم از خنده و اینکه یه بارم از بس نصفه شبی بچش جیغ می زد و گریه می کرد سه تایی رفته بودن تو کمد دیواری و باز اون تو ام...
-
دوتا مهمونی
پنجشنبه 8 آذر 1386 10:43
یه چند روزه آپ نکردم. اومدم تا باز اراجیفم و سر هم کنم. از دو سه هفته قبل یکی از دوستای مجید و که رفته بودیم عروسیش و تعریف هم کردم که آخر عروسی بود، آره اونا رو پاگشا کردیم. یعنی فردا شب میان. اونا هم با این شرط که باید کوفته تبریزی درست کنی تا ما هم بیاییم قبول کردن. حالا فردا باید کوفته درست کنم. با یه پذیرایی سنتی...
-
متولدین آذر
دوشنبه 5 آذر 1386 14:32
متولدین آذر یا قوس تولدتون مبارک. این عکس مربوط به ماه شماست البته با چند روز تاخیر که امیدوارم ببخشید. حیوانی که در ارتباط با برج تولد شماست، قنطورس میباشد. یونانیهای باستان آنچنان به اسب عشق میورزیدند که در افسانه و اسطوره به قنطورس منزلت و لقبدادند. قنطورس به واسطه خرد و تواناییهای شفا...
-
از هر دری سخن
شنبه 3 آذر 1386 13:22
بالاخره پالتو خریدم. پنجشنبه که تعطیل شدیم بدون قرار قبلی تصمیم گرفتیم بریم کوچه برلن در نتیجه راه افتادیم و یه ربع بعدش رسیدیم اونجا. فکر می کردم نهایتش بشه 30 تومن اما منم که همچین خوشگل پسند از یکی خوشم اومد که 55 تومن بود. بعدم هی گشتیم دیدم فایده نداره از همون خوشم اومده. در نتیجه هی این جیب و بگرد اون کیف و بگرد...
-
عصر یخبندان
پنجشنبه 1 آذر 1386 09:57
اگه این روزا یه آدم یخی دیدین اصلا تعجب نکنید. اون منم که از سرما یخ زدم. این روزا احساس می کنم اسکیمو شدم.هنوز بخاریمون و وصل نکردیم. شبا جفتمون یه یقه اسکی می پوشیم. یه سوییشرت هم از روش. جوراب هم پامون می کنیم و بعد می خوابیم. البته زمستون کلاه هم سرش می ذاره. بعدم می ریم زیر پتو و تا کلمونم می کشیم. خب چیکار کنیم...
-
سوتی
سهشنبه 29 آبان 1386 16:28
ایندفعه یه دو تا سوتی و تصادف و بنویسم چون دوستان اصرار دارن لحاف دوزی رو تعطیلش کنم. من که می دونید عمراً اهل سوتی باشم!!! این مال همکار خواهرمه. از صبح هی یه مزاحم به گوشیش زنگ می زد و قطع می کرد. دیگه حسابی کلافه شده بود. دفعه آخر با عصبانیت به اون طرف می گه اگه یه بار دیگه مزاحم من بشی شمارت و می دم به 118. دوستشم...
-
لحاف دوزیه...
شنبه 26 آبان 1386 10:40
قرار بود آمنه بعد از اینکه از بیمارستان مرخص شد بره خونه خودشون. یعنی هرچی ما گفتیم بابا بیا خونه مامانت. پاش و کرده بود تو یه کفش که نه می رم خونه خودمون. در نتیجه اینا هم هیچی واسه بچه آماده نکردن. یه ده دوازده سالی هم می شد که هیچ بچه کوچیکی نداشتن. خلاصه روز آخر تو بیمارستان گفت میام خونه مامانینا. حالا ما هم...
-
یه بازی دیگه
پنجشنبه 24 آبان 1386 10:41
حالا یه بازی دیگه. یعنی من فقط نشستم ببینم کجا دارن بازی می کنن برم قاطیشون شم. به نظرم خیلی کیف داره این بازی کردنا. خب این دفعه بازی صمیم که گفته: 5 رفتار که طی زمان تونستین عوضش کنین و 5 تجربه که به دست آوردنش خیلی هم آسون نبود براتون. البته خدایی این بازی سختیه و خیلی فکر می خواد ولی خب تا هر جا یادم باشه می...
-
از کی و از چی خوشم میاد و از کی و از چی بدم میاد.
چهارشنبه 23 آبان 1386 14:34
چطوره دوباره بازی کنیم. بازی از کی و از چی خوشم میاد و از کی و از چی بدم میاد. جمله بندی رو دارید دیگه... 1- اول از همه از همسر عزیزتر از جانم خوشم میاد و مادر و خواهرای گلم. 2- از آدمای بامزه ای که از محدوده ادب خارج نمی شن خیلی خوشم میاد. 3- از حرفای خاله زنکی خیلی بدم میاد. 4- از مردایی که خانومشون کنارشون ایستاده...
-
ملاقات
سهشنبه 22 آبان 1386 11:18
از ملاقات آمنه که برگشتیم خسته و کوفته بودیم از بس که تو ترافیک موندیم. از دست شوهرش هم آی حرص خوردم آی حرص خوردم. آخه فکر کنید. صبح روز قبلش آمنه با دوتا از خواهراش و شوهرش رفتن بیمارستان. بعد از 20 ساعت درد کشیدن اون دکترای احمق راضی شدن که سزارین بشه. ساعت 7 صبح فرداش بچه به دنیا اومد. بعد از ظهرش ما رفتیم عیادت....
-
تولدت مبارک گل پسر
سهشنبه 22 آبان 1386 10:17
سلام علیکم. خوبید انشالله؟ بنده که از حال دپرسی خارج شدم. الانم دوباره زندگی سراسر قند و نباتمون و ادامه می دم. خبر مهم اینکه پریروز آمنه دوست عزیز و گلم (خواهر زمستون) صاحب یه پسر کوچولوی بامزه شد که همشم اخم می کنه و خیلی جدی می خوابه. به هیچ کسم رو نمیده که این ور اون ورش کنه و از خواب بیدار شه. اسمش و گذاشتن «...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 آبان 1386 14:04
یک حنجره فریاد... یک بغل غصه... یک دنیا سکوت... یک تجربه تلخ! یک حس گنگ! یک صدای خاموش! یک خستگی ممتد! یک سکوت غمگین... یک عالم دلتنگی و به وسعت تمام خوبیها عشق. دلم سنگین شده از زیادی غم.
-
سرم
چهارشنبه 16 آبان 1386 09:46
اگه یکی به شما سرم و اشتباه بزنه و خیر سرش هم دکتر باشه چیکار می کنید؟ تصمیم گرفتیم از تعطیلی کوچیکمون استفاده بهینه کنیم. در نتیجه راه افتادیم بریم سفر. تو راه من یه خورده گیج زدم بعد گیج تر شدم.بعد دیگه گیج گیج گیج شدم. وقتی از گیجی دیگه رو پا بند نبودم به یه بیمارستان رسیدیم و دکتره زودی اومد به من یه سرم بزنه....
-
کمر درد
شنبه 12 آبان 1386 10:18
پولای قلکم و برداشتم تا برم و یه سوییشرت بخرم. فعلا هوا خیلی سرد نشده که پالتو بپوشم. از شانس گل ما هم هنوز تو هیچ کدوم از این مغازه هایی که سر زدیم لباس زمستونی زنونه نیاورده بودن. نتیجه این شد که زمستون دوتا سوییشرت واسه خودش خرید. همیشه اسما می ریم که واسه من خرید کنیم اما رسما به کام زمستون می شه. شلوارمم باز...
-
برنده خوش شانس
پنجشنبه 10 آبان 1386 11:33
همین الان یه جایزه از دوست عزیزم حمید برام رسید. چند وقت پیش یه سوالی طرح کرده بود که به صورت مسابقه بود و گفته بودم که جایزه داره. نرفتید شرکت کنید جایزه از دستتون رفت. عمرا هم نمی گم چیه اصرار نکنید تا دفعه بعد اگه از این مسابقات دیدید شرکت کنید. خرجش فقط یه کامنت گذاشتنه. خداییش منم فکر نمی کردم جایزه بده اما داد....
-
مینو جونم
چهارشنبه 9 آبان 1386 16:06
بعله! اسم خواهر زاده ما بالاخره همون مینو خانم شد. دیروز رفتیم خونشون وایییییییی خدا چقدر دوست داشتنی بود. تازه بیدارشم کردم آخه همش خواب بود. منم می خواستم تو بیداری ببینمش اونم که نمی شد در نتیجه با بچه سه روزه مثل یه آدم بزرگ رفتار کردم و تازشم خیلیم خاله مهربونی هستم. دیروز قبل از رفتن به نیلوفرم خبر دادم و اونم...
-
بیماران
یکشنبه 6 آبان 1386 10:54
دیروز با خواهر کوچیکم قرار گذاشتیم و دوتایی رفتیم دیدن خواهر بزرگم. یه دخمل سفید بی ابروبه خونواده سه نفریشون اضافه شد. با این انتخاب اسمشون کشتن مارو. اول اول گفته بودن اگه دختر باشه مینو پسر باشه مانی. بعد گفتن مینو نه ماندانا. بعد گفتن ماندانا نه پارمیدا. بعد دوباره گفتن ماندانا. دیروزم فهمیدیم برگشتن سر خونه اول...
-
قدم نو رسیده مبارک
شنبه 5 آبان 1386 12:05
هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا من دوباره خاله شدم. یه دختر خوشگل تقریبا ساعت ۹ امروز متولد شد. شدیدا بیقرارم تا بعد از ظهر بشه و برم دیدنشون. این گل قشنگم تقدیم به همه مادرا مخصوصا خواهر عزیز خودم
-
تولدت مبارک
چهارشنبه 2 آبان 1386 15:37
این عکس تقدیم به تمام متولدین آبان یا عقرب. فقط امیدوارم کسی رو نیش نزنن.