ناشناس همدل

ناشناس همدل

آرزومند آن مباش که چیزی غیر از آنچه هستی باشی، بکوش در کمال آنچه هستی باشی.
ناشناس همدل

ناشناس همدل

آرزومند آن مباش که چیزی غیر از آنچه هستی باشی، بکوش در کمال آنچه هستی باشی.

سوتی

ایندفعه یه دو تا سوتی و تصادف و بنویسم چون دوستان اصرار دارن لحاف دوزی رو تعطیلش کنم.

من که می دونید عمراً اهل سوتی باشم!!!

این مال همکار خواهرمه. از صبح هی یه مزاحم به گوشیش زنگ می زد و قطع می کرد. دیگه حسابی کلافه شده بود. دفعه آخر با عصبانیت به اون طرف می گه اگه یه بار دیگه مزاحم من بشی شمارت و می دم به 118.  دوستشم گفته بود اگه بازم زنگ زد این دفعه بده به آتش نشانی...

خالم انشالله به این زودی مودیا قراره عروس بیاره. دختر خالم که دهنش خیلی قرصه قرار نبود تا قطعی شدن قضیه چیزی رو لو بده. اما به ما گفت آخه ما که کـــــــسی نیستیم تازه با تموم جزییات. خدایا شکر که خاله این وبلاگ و نمی خونه وگرنه حسابمون و می رسید. این دختر خاله ما که سایزش 36 از یه شلوار که سایزش نمی دونم 32 بوده یا 34 خوشش میاد و همون و می خره. بعدم می ره یه گن می خره و با هزار زور و بلا بپر بالا بپر پایین شلوار و تنش می کنه. در هر صورت اون دو تا گن تنش بود. بله درست خوندی دوتا. آخه می خواستن برن خواستگاری!!!! اونم اصرار داشت که همین شلوارو بپوشه. اگه ماجرا رو از زبون خودش با تموم اون عداهاش بشنوید .... بنده خدا دیگه تا آخرش تکون نمی تونست بخوره و جرات هم نداشت که حتی چیزی بخوره. خدایی آدم خفه می شه ها چه زجری کشید.

یه سوتی هم خاله جونم داده بود. نمی دونم چی گفته بودن که مادر عروس می گه چشم. خالمم می گه چشمتون درد نکنه.

یه بار داشتم با خواهرم می رفتم مدرسه. باید از خیابون رد می شدیم. وسط خیابون اومدم بگم افسانه... که یه دفعه دیدم بــــلــــــه افسانه خانم تو جوبن. یه ماشین آروم خورده بهش و اونم عقب عقب رفته افتاده تو جوب و طاق باز خوابیده اون تو...

خیلی وقت بود از این شکلا استفاده نکرده بودم. اینم واسه تنوعه.

نظرات 4 + ارسال نظر
شاذه سه‌شنبه 29 آبان 1386 ساعت 05:33 ب.ظ http://shazze.blogsky.com

سلام بهار جان
ممنون که به من سر زدی. عزیزم تمام ماجرا قصه اس. اون بالا هم ننوشتم قصه ی کوتاه، نوشتم قصه ی دنباله دار.
الان هم قسمت بعدی آپ شد
قصه های قبلی هم کنار صفحه برای دانلود هست. طبق نظرسنجی داستانهای جن عزیز من و آقای رییس از همه شون بهترن. اگه دوس داری باز کن بخون
سوتی ها هم خیلی بامزه بودن. مرسی. از آشناییت خوشحالم

سلام شاذه جان.
خوشحال شدم اینجا دیدمت.
حتما میام و قصه های قشنگت و می خونم.
بازم ممنون.

ققنوس چهارشنبه 30 آبان 1386 ساعت 10:16 ق.ظ

شیرمو حلالت نمیکنم!
دختر تو که آبروی کل خونواده مارو بردی زیر علامت سوال!!!!

ای بابا حالا اگه تو لو نمی دادی هیچ کس نمی فهمیدا. مگه من فقط یه خاله دارم؟؟؟
من فکر کردم دیروز این و خوندی.

بید مجنون سه‌شنبه 6 آذر 1386 ساعت 12:48 ب.ظ http://delhayebarani.blogfa.com

سلام
چقدر بامزه بود کلی خندیدم.
ولی ققنوس بیچاره حق داره من هم سریع فهمیدم اونا رو می گی!!!!!!!!!!!

سلام. خوبی؟
چه میدونم لابد از بس تابلو گفتم ؛)

مهرنوش چهارشنبه 17 شهریور 1389 ساعت 10:09 ب.ظ

سلام مرسی خیلی خندیدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد