ناشناس همدل

ناشناس همدل

آرزومند آن مباش که چیزی غیر از آنچه هستی باشی، بکوش در کمال آنچه هستی باشی.
ناشناس همدل

ناشناس همدل

آرزومند آن مباش که چیزی غیر از آنچه هستی باشی، بکوش در کمال آنچه هستی باشی.

بیماران

دیروز با خواهر کوچیکم قرار گذاشتیم و دوتایی رفتیم دیدن خواهر بزرگم. یه دخمل سفید بی ابروبه خونواده سه نفریشون اضافه شد. با این انتخاب اسمشون کشتن مارو. اول اول گفته بودن اگه دختر باشه مینو پسر باشه مانی. بعد گفتن مینو نه ماندانا. بعد گفتن ماندانا نه پارمیدا. بعد دوباره گفتن ماندانا. دیروزم فهمیدیم برگشتن سر خونه اول یعنی مینو که به معنی باغ بهشته. اسم دختر بزرگش ملیکاست. سر اون یک کلام بودن. همون ملیکا ولی واسه این انتخابشون سخت بود. حالا ببینیم تا شناسنامه بگیرن چی میشه. اونجا هوای بیمارستان خواهرم و گرفت و یه دفعه رنگش شد زرد زرد. بعد مامانم زودی یه آب آناناس واسش باز کرد و گفت این شیرینه بخور. نصفشم ریخت واسه من. گفتم مثلا مریض ایناان. من سورومورو گنده نشستم اینجا از همه چیزم تست می کنم. بعد می گم تو یخچال و نگاه کن چیزی نمونده باشه خدایی نکرده نخورده از این در نرم بیرون. اوناام یه خورده خندیدن و دیگه جو عوض شد. 

یک سرمای جانانه خوردم. حسابی داغونم. صبح رفتم دکتر آمپول پشت آمپول. کپسولای خفن. انواع و اقسام شربت.... همینه دیگه می گم از این سرما بدم میاد واسه اینه که یه سره مریض می شم. اصلا هم راهکار پیشنهاد نکنید من خودم همه این کارا رو کردم. فایده نداره. پارسال از بس آمپول زده بودم دیگه آبکش بودم. تازه تازه دارم خوب می شم که باز شروع شد فقط اگه می دونید چطوری باید مقاومت بدنم و ببرم بالا بهم بگید چون خیلی زیاد مریض می شم.

یه موردی برای عاطفه (خواهر زمستون) پیش اومده بود بعد اون به جای اینکه بره پیش دکتر زنان رفته بود دکتر عمومی. اونم یه تجویز عجیب کرده بود و واسه این آزمایش ایدز نوشته بود. ما رو می گی وقتی فهمیدیم کف کردیم. خدایی هیچ ربطی نداشت. عاطفه که دوباره اون مورد واسش پیش اومد رفت آزمایش رو داد. توی آزمایشگاه هم خیلی برخورد بدی باهاش داشتن انگاری که هر کی واسه این آزمایش بره چیکارس!!! خلاصه یه دو هفته ای گذشت تا اینکه یه روز صبح زود از آزمایشگاه زنگ زدن که پاشو بیا اینجا. اینم پرسیده بود که جواب آمادس؟ گفتن نه تو حالا بیا!!! بعد عاطفه زنگ زد به من. حالا اینم گریه که حتما جواب مثبت بوده که صبح زود زنگ زدن که پاشو بیا. دیگه من و می گی سکته رو زدم. گفتم عاطفه هر چی بود زنگ بزن به من بگوا منتظرم. بعد دیگه اگه بدونید من چه حالی داشتم هی التماس دعا و صلوات و نذر و ذکر و چمی دونم دیگه هرچی بلد بودم گفتم. اینم زنگ نمی زد ساعت شد 11-12- 2-3 خودمم که زنگ می زدم کسی گوشی رو برنمی داشت. اینجوروقتا هزارتا فکر عجیب و غریب میاد تو کله آدم. منم قاطی گفتم حتما جواب مثبت بوده و این برنگشته خونه. بعد چون مطمئنم نبودم به زمستون چیزی نگفتم که بیخودی نگران نشه. عصر از محل کارمون بدو بدو رفتیم اونجا. دیدم عاطفه خونس می گم پس چرا به من زنگ نزدی؟ می گه با فرزانه (خواهرزادش) رفته بودیم سینما بعدم دیگه بیرون بودیم.... منم داغ کردم عصبانی می گم نمی تونستی یه زنگ به من بزنی؟!!. . .  اونم که ریخت من و تو عصبانیت دیده خودش و جمع و جور کرد و ما هم برگشتیم خونه. بازم خدا رو شکر که چیزی نبود. ولی باید جفتشون و خفه می کردم هم عاطفه رو هم اون دکتر احمقی رو که همچین تجویزی کرده.

نظرات 13 + ارسال نظر
نیلوفر یکشنبه 6 آبان 1386 ساعت 03:34 ب.ظ

ای بابا تو چرا مریض شدی؟...
من جمعه خودمو کشتم و یه عالمه اسم پیشنهاد دادم ولی مورد قبول واقع نشد...مینو اسم قشنگیه

چمی دونم تو پاییز و زمستون اگه سرماه ژیش دکتر نرم اصلا ماهم نمی گذره.
ما هم این کار و زیاد کردیم فایده نداشت. خدایی هم حق خودشونه. ما هم الکی اظهار فضل کردیم.

بعضی از این دکترهای عمومی ادمو به مرز مرگ میرسونن حالا چیکارش داشتن تو ازمایشگاه؟

هیچی الکی. چند سالته؟ چیکار می کنی؟ چرا اومدی این آزمایش و بدی و از این حرفها.
می بینی تو رو خدا هممون و سکته دادن.

گیلاسی دوشنبه 7 آبان 1386 ساعت 01:35 ق.ظ http://gili.blogsky.com/

توی یه سری کلینیک ها واکسن انفلانزا دارن ... اینو امتحان کن جواب میده اساسی

خیلی ممنون از راهنماییت. خودت چطوری؟ بهتری؟

[ بدون نام ] دوشنبه 7 آبان 1386 ساعت 09:25 ق.ظ

سلام
بلا دوره انشاا...
از اول برج تا امروز گرفتار حساب وکتاب انبار بودم
فردا ...الوعدو وفا میکنم
بهتر باشی.

بابا حساب کتاب!!! پولدار!!!
آبدارچی نمی خواهید؟؟؟؟؟

ققنوس دوشنبه 7 آبان 1386 ساعت 10:10 ق.ظ http://wWw.StartOfAnEnd.bLogFa.iR

حالا انقدر حرص نخور!
اگه این حرص خوردنتو ترک کنی، مقاومت بدنتم خود به خود میره بالا کنتر سرما میخوری!

نمی تونم. نمی تونم. با چه زبونی بگم. خدایی هر کی دیگه هم جای من بود حرص می خورد دیگه آخه. دهههههههههههه
سرما خوردگی هم که چه می دونم والله. زمستون که میاد می شم مشتری ثابت تزریقاتیا!!!! :-(

کاوه - روزمرگی دوشنبه 7 آبان 1386 ساعت 11:51 ق.ظ http://rroozzmmaarreeggii.blogfa.com

سلام بهار عزیز

قدم نو رسیده خواهرتون مبارک . انشالله قدمش خیر باشه.

من نمیدونم یه این دکترا یاد نمیدن که ابتدای باید به بیمار و اطرافیانش روحیه داد نه اینکه ر......د تو روحیه شون.

یکی تعریف میکرد زمان جنگ که بمباران شهر ها بود یه جا بمب خورده بود . خلاصه همه مرده بودند و فقط یه پیرزنه زنده از زیر آوار کشیده شده بود بیرون .

میگفت زنه سر برانکارد از سرنوشت سایر اعضا پرسیده بود که همونجا مثلآ یه احمقی به خیال خودش خواسته بود به زنه روحیه بده بهش گفته بود . حاج خانوم برو خدا رو شکر کن . همه مردن و فقط ت زنده موندی .

دوستم میگفت بنده خدا سر همون برانکارد سکته و زد و . . . .

حالا با این نحوه کار این ازمایشگاه احتمالن حتی اگه طرف بیمار هم نبوده باشه احتمالن سکته رو میزنه.

میدونی بعضی وقتا به ما آدما حس پلیس بودن دس میده حالا چه رارنده تاکسی باشیم چه پزشک چه سوپور محله.

قربانت / بابای

سلام کاوه عزیز. خوبی؟

خیلی ممنون. انشالله قسمت شما. :-)

می بینی تو رو خدا اصلا انگار هیچی حالیشون نیست. خدا رو شکر این بنده خدا هیچیش نبود و ده دفعه ما رو سکته دادن. بعد از برخوردشونم که تو آزمایشگاه تعریف می کرد واقعا شرم آور بود.
الکی اون وقت صبح زنگ زده بودن و ژرسیده بودن جند سالته چیکار می کنی چرا اومدی؟ نه این درسته؟ شیطونه می گه برم درش و گل بگیرم خیالم راحت شه. :-)

بید مجنون سه‌شنبه 8 آبان 1386 ساعت 11:45 ق.ظ http://delhayebarani.blogfa.com

سلام
قدم نورسیده مبارک خاله جون!
مینو هم اسم قشنگیه....
وای که نی نی خصوصا بی ابروش چقدر نازه...
یه چیزی: من فامیلی ام مینوسپهر ه تو هم خط سوم نوشتی مینو پسر بود مانی....من هم اولش که وبلاگتو باز کردم خطای دید داشتم می گفتم درباره ام چی نوشته!
جناب عالی هم که بدتر از من آماده ایی تا سر هر چیزی حرص بخوری!!!!
برای سرماخوردگی ات هم واکسن سرماخوردگی تا حالا امتحان کردی؟

سلام.
خیلیی ممنون.
آره قشنگه اما به نظرم ماندانا قشنگتر بود.
می خواستم بگم این مینو سژهر چرا اینقدر بی معرفت شده اصلا نمیاد یه سر بزنه. :-)
نه تا حالا واکسنش و نزدم. باید راجع بهش بپرسم.

نیلوفر سه‌شنبه 8 آبان 1386 ساعت 11:58 ق.ظ

میام عزیزم...فقط تو بگو چه ساعتی میری اونجا؟

احتمالا ۶:۳۰ می رسیم اونجا.

همدل سه‌شنبه 8 آبان 1386 ساعت 04:25 ب.ظ http://hamdellife.blogsky.com

ااااااااااااااااااااااااای وای تو همدلی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟// خوب خوشبختم منم همدلم خواهر ولی من شناسم تو ناشناسی

سلام همدل جان. منم خوشبختم. اومدم وبت و دیدم اما به دلیل کمبود وقت دیگه نظر نذاشتم. انشالله بازم میام.

کاوه - روزمرگی چهارشنبه 9 آبان 1386 ساعت 09:31 ق.ظ

سلام دوست عزیز

رو دروایسی تو گیر کردم و برای خالی نبودن عریضه مطلبکی نوشتیم .

امید که مقبول افتد.

ایام بکام انشالله

آخ جون الان میام.
اما چرا رودرواسی؟ راحت باش جانم.

محمد چهارشنبه 9 آبان 1386 ساعت 11:48 ق.ظ http://delle.blogsky.com

سلام
منم گفتم شاید تو فضای جدید با ادمای جدید انقده سر آد شلوغ میشه که فراموش کردن بعضی چیزا اسون میشه
آره عزیز
از لطفتم ممنون
امروز آپ می کنم البته شب
بای

سلام.
پس منم فردا میام بهت سر می زنم.
شاد باشی.

ققنوس چهارشنبه 9 آبان 1386 ساعت 11:55 ق.ظ http://wWw.StartOfAnEnd.PaRsibLog.cOm

سلام.
بیا خونه جدیدم رو ببین! البته بیشتر همون جای قبلی سر بزن تا وقتی که انتقالم کامل بشه! علی الحساب هر دوتا وبلاگ دارن کار میکنن...

الان میام. ولی بازم می گم برو تو بلاگ اسکای.

s r چهارشنبه 7 آذر 1386 ساعت 11:08 ق.ظ http://www.manambegam.blogfa.com

سلام
برای اینکه سرما نخورید بهتون پیشنهاد می کنم واکسن سرما خوردگی بزنید تا یک سال از سرما خوردگی محافظتتون می کنه .

منم مثل شما زود زود سرما می خورم واسه همین قراره من هم واکسن سرما خوردگی بزنم.

چشم. ممنون از راهنماییت.
انشالله جفتمونم دیگه مریض نشیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد