ناشناس همدل

ناشناس همدل

آرزومند آن مباش که چیزی غیر از آنچه هستی باشی، بکوش در کمال آنچه هستی باشی.
ناشناس همدل

ناشناس همدل

آرزومند آن مباش که چیزی غیر از آنچه هستی باشی، بکوش در کمال آنچه هستی باشی.

لحاف دوزیه...

قرار بود آمنه بعد از اینکه از بیمارستان مرخص شد بره خونه خودشون. یعنی هرچی ما گفتیم بابا بیا خونه مامانت. پاش و کرده بود تو یه کفش که نه می رم خونه خودمون. در نتیجه اینا هم هیچی واسه بچه آماده نکردن. یه ده دوازده سالی هم می شد که هیچ بچه کوچیکی نداشتن. خلاصه روز آخر تو بیمارستان گفت میام خونه مامانینا. حالا ما هم اومدیم خونه و هی داریم رخت خوابارو برانداز می کنیم بلکه یه دشک کوچولو یا یه بالش کوچیک گیر بیاریم. اما نبود که نبود. من و زمستون رفتیم خونه خودمون. دوتا متکای کوچیک تزیینی واسه رو تختم داشتم که اصلا هم ازشون استفاده نمی کردم. یکی از اونا رو شکافتم و نصفه شبی با زمستون شدیم لحاف دوز و سه سوته یه بالش کوچولو درست کردیم و زمستون هم سر و تهش و دوخت و (از رو) گذاشتیم کنار. (خدایی کارش حرف نداره.) بعد رفتیم سراغ دشک. یه پتوی بهاره از مادر زمستون گرفتیم و تاش کردیم و روش یه ملافه انواختیم و از زیر با سنجاق قفلی وصلش کردیم و اینم شد دشک. پتو هم که خود آمنه داشت.

اینا رو گفتم که بگم سفارشات لحاف دوزی سه سوته پذیرفته می شود.  

نظرات 13 + ارسال نظر
بید مجنون شنبه 26 آبان 1386 ساعت 11:36 ق.ظ http://delhayebarani.blogfa.com

سلام
چقدر نی نی به دنیا می آد تو فامیلاتون.
چه لحاف و دشک خوبی هم درست کردید
باباااااا سلیقه!!!!!

سلام بید جونم. خوبی؟
این دیگه آخریش بود.
آره کشتیم خودمونو!!!

سمیع شنبه 26 آبان 1386 ساعت 01:29 ب.ظ http://www.samie.blogsky.com

خیلی لطف کردین ممنون

کاوه - روزمرگی شنبه 26 آبان 1386 ساعت 03:32 ب.ظ http://rroozzmmaarreeggii.blogfa.com

سلام بهار عزیز

من هر وقت سوار هپپیما ( هواپیما = طیاره ) میشم به اون مهمانداره میگم یه بالش واسم بیاره. ازونجایی که به علت نبودن کنترل خانواده از بچگی دستم کج بود آخر کار بالش و میزارم زیر کاپشنم و میارمش بیرون. لازم هم ندارم ها ولی نوعی سادیسم مهماندار آزاری در وجودم شکل گرفته.در نتیجه الان خونه ما برای یه مهمونی ۲۴ نفره پتو و بالش با آرم هواپیمایی هما هست . البته هر بار یه چیزی ازین طیاره ها میکنم و میارم .

به امید خدا الان فقط یه بال کم دارم تا هواپیمای خودم و راه بندازم . تمام وسایلش و قبلآ آوردم.

حالا اگه امر کرده بودید یه چند تا ازون بالش ها و پتو ها میفرستادم خدمتتون. مال ما که نیست . خدا برکت بده به هما.

به روزم ضمنآ .

از دست این خاطره های تو. کلی خندیدم. یادم باشه تو رو سوار هواپیمای خودم نکنم. وگرنه حتما کمبود بالم از اونجا جبران می کنی و بعدم دیگه بهار بی بهار. سقوط می کنم و الوداع.
خیلی آدم جالبی هستی :-)))

حمید شنبه 26 آبان 1386 ساعت 04:43 ب.ظ http://karaj400.blogsky.com

سلام
خدا این دایی هنر مند و همه فن حریف و حفظ کنه(و زن دایی)
ما که برای خواهر زاده هامون کاری نکردیم(شرمنده)
بهار خانم
تقاضایی دارم از شما یا دوستانتان(دوستانی که این کامنتو میخونن) نیاز به دعوت نامه (( پرشین گیگ )) دارم امیدوارم کسی بتونه کمکم کنه

سلام علیک. خوبید؟
الهی آمین.
اشکال نداره. حتما سرتون شلوغ بوده.
والله من که نمی دونم. یعنی حتی سوالتونم نمی فهمم تا چه برسه به این که جواب بدم. اما انشالله یکی پیدا شه کمک کنه.

شهرزاد شنبه 26 آبان 1386 ساعت 04:44 ب.ظ

سلام بهاری جونم:
خوبی عزیز؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آمنه کیه اونوقت من نمیشناسم!!!!
به هر جهت....
مبارککککککککککککککک
مبارکککککککککککک مادرشم باشه ایشاللا زیر سایه ی مولا علی.....
بیچاره این زمستونو تو به چه کارا که وا نمیداری.....
ولی خودمونیما این شوهرت آخرشه.....
ته هر چی شوهره خوبه...
خدا برات نگهش دداره
وایییییییییییی چقدر دعاهام مدل پیرزنی شد.....
باشه کاره لاحافو اینا داشتیم خبرت میکنم مخصوصا نوزادو
قربونت
فعلا....

سلام خانمی.
خودت جواب و پیدا کردی دیگه.
خیلی ممنون. سلامت باشی.
به خدا خودش گفت. من داشتم می دوختم گفت بده من بدوزم. بعد من تا کردم و درستش کردم اونم دوخت.
ببین پس من حق دارم هی براش لاو بترکونم دیگه. نه؟
سلامت باشی.
انشالله تو هم سفید بخت بشی مادر.

شهرزاد شنبه 26 آبان 1386 ساعت 09:17 ب.ظ

سلام بهاری جونم:
عزیزم رفتم پست های قبلیت رو خوندم ومتوجه شدم که آمنه خانم کیست......
از طرف من بهش تبریک بگو .....
شرمنده که یه خورده بی معرفت شده بودم....
قربونت
فعلا.....

سلام شهرزاد جان. چطوری؟
لطف کردی.
این چه حرفیه. خیلی با معرفتی. دستت هم درد نکنه که میایی و به من سر می زنی.

نیلوفر یکشنبه 27 آبان 1386 ساعت 02:22 ب.ظ

ببخشین میشه این تشک تخت ما رو هم یه کم بزنین؟...ثواب داره...می خوام بعدا هر چی دید صداش در نیاد!! ((=

میگما به این کاوه بگو یه دو تا بالش هم واسه من بفرسته!! قربون دستت :)

پررو خجالت نمی کشی این حرفا رو به من می زنی؟؟؟؟!!!

تو باز من و کردی واسطه پیغامات. آخه من از دست تو چیکار کنم این عادتت و ترک کنی؟؟؟؟

[ بدون نام ] یکشنبه 27 آبان 1386 ساعت 05:27 ب.ظ

سلام بهار خانم
یه هفته ، ده روز هست که دنبال دعوت نامه پرشین گیگ هستم ((منم نمیدونم چیه ، مثل اینکه یه فضاییه مثل گوگل پیج برای آپلود فایلها))
بنا به فرمایش خانم اشجعی قالب ساز وبلاگ ها مان
قراره یه پلیر مثل پلیر خانم صبا ((شبهای روشن))
http://light-nights.com بسازه برام ای میل کنه
واز قرار معلوم اگه آدرس آهنگهای منتخب جای دیگه ای
به جز پرشین گیگ باشه احتمالا نه میشههههه!!!
...
انگار شما رو هم به زحمت انداختم
امیدوارم بتونم تلافی کنم

سلام حمید خان.
من اصلا کلا نمی دونستم که چی هست. منتها با سوال شما رفتم دنبالش و یه چیزایی دستگیرم شد. پسرخالم(ققنوس) قبلا عضو بوده اما چون هیچ استفاده ای نکرده دیگه حق عضویت ازش گرفته شده.
اتفاقا منم دارم واسه قالبم که خیلی هم ازش بدم میاد یه کارایی می کنم. حالا اینکه کی کامل بشه خدا می دونه.
آدرس شبهای روشن هم برم ببینم چیه.
هیچ زحمتی نداشت. انشالله زودتر دعوت بشید. من از روزمرگی و نیلوفر مرداب هم خواستم که اگه سراغ داشتن بگن.

نیلوفر دوشنبه 28 آبان 1386 ساعت 08:44 ق.ظ

ببخشین!! من الان دارم خجالت میکشم...اِ این آبه یه رو زمین؟...هیچی..این نیلوفره که از خجالت آب شده!!
شوخی کردم بهار جان منظوری نداشتم...اگه ناراحت شدی ببخشید :(

نه بابا ناراحت کدومه دلبندم. خب منم شوخی کردم. اما انگاری تو جدی گرفتی.
این آبارم جمع کن زیر پام خیس شد. البته بعید می دونم این آب از خجالت نیلوفر باشه. اونی که من می شناسم روش از اینجا تا آسمونه.
راستی دیروز داشت یه کاری واست درست می شدا اما ساعتش خیلی زیاد بود.۸ تا ۶ بعد ازظهر. تازه یه چیزای دیگه هم داشت که دیگه از پیشنهاد دادنش صرف نظر کردم. اما به یادت هستم.
شاد باشی :-)

پریسا سه‌شنبه 29 آبان 1386 ساعت 08:13 ق.ظ http://taranomebaran.blogsky.com

سلام بهار عزیزم
ممنون که بهم سر زدی
راستش یه کم از دست این بلاگ اسکایی ها دلم گرفت دور از جونت خیلی بی معرفتن
واسه چندتاشون کامنت گذاشتم فقط تو جوابمو دادی

بلاگ تو هم خیلی قشنگه عزیزم

بازم میام پیشت

بای

سلام پریسا جان خوبی خانمی؟
غصه نخور عزیزم. خودم میام بهت سر می زنم.
مطمئنم تو هم دوستای خوبی پیدا می کنی.
لطف می کنی.
شاد باشی.

ققنوس سه‌شنبه 29 آبان 1386 ساعت 09:07 ق.ظ

این لحاف دوزی رو نمیخوای تعطیل کنی مطلب جدید بذاری؟ باز منتظری من برم بعد آپدیت کنی؟!!!

آخه چیکار کنم ققنوس. دلم از دستت خونه. چرا تکلیف ما رو معلوم نمی کنید. پای زندگی دو تا جوون درمیونه و از اون مهمتر اینکه آیا من لباسم و آماده بکنم یانه. چرا این فرهاد هی این دست اون دست می کنه. خدا رو شکر دو تا دست بیشتر نداره.
ببین من منتظرما.
این لحاف دوزی هم درآمدش خوبه. به نو عروستونم سفارش لحاف دوزی سریع السیر ما رو بکن. :-)

اخی دستت درد نکنه. درضمن همون که به اطرافیان خودت کمک میکنی خودش کلی ثوابه

شرمنده که بیشتر از این از دستم برنمیاد.

ققنوس سه‌شنبه 29 آبان 1386 ساعت 03:37 ب.ظ http://startofanend.blogfa.iR

اگه فرهاد بدونه اینجوری نقل محافل شده هممونو قسمت قسمت میکنه!
خدا به همه ما رحم کناد!!!!

اون فعلا تو آسمونا سیر می کنه و از ما زمینی ها خبر نداره. خدایا فعلا همونجا نگهش دار. (-:

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد