ناشناس همدل

ناشناس همدل

آرزومند آن مباش که چیزی غیر از آنچه هستی باشی، بکوش در کمال آنچه هستی باشی.
ناشناس همدل

ناشناس همدل

آرزومند آن مباش که چیزی غیر از آنچه هستی باشی، بکوش در کمال آنچه هستی باشی.

دوتا مهمونی

یه چند روزه آپ نکردم. اومدم تا باز اراجیفم و سر هم کنم.

از دو سه هفته قبل یکی از دوستای مجید و که رفته بودیم عروسیش و تعریف هم کردم که آخر عروسی بود، آره اونا رو پاگشا کردیم. یعنی فردا شب میان. اونا هم با این شرط که باید کوفته تبریزی درست کنی تا ما هم بیاییم قبول کردن. حالا فردا باید کوفته درست کنم. با یه پذیرایی سنتی یعنی همراه ترشی و سبزی خوردن و دوغ و سنگک. بعدشم انار دون شده و از این حرفا...

دو سه روز قبل یکی از دوستام یعنی منیژه تماس گرفت و گفت پنجشنبه یعنی امشب واسه شام میان خونمون. مژگان و لیلی و هم با خودش میاره. اینا دوستای دوره دبیرستان و دانشگاهمن. مژگان همونه که من واسه کارآموزی به جاش حرف می زدم. منیژه هم همونه که شیرموز و انداخت گردن آقای مرادی.اون یه سال زودتر از من ازدواج کرد شهریور هم صاحب یه پسر شد به اسم پارسا...  خلاصه امشبم اونا میان. آقا مجید ما با شوهر منیژه، آقا مرتضی همچین عین برادرای گمشده می مونن. بار اول خونه لیلی نا همدیگه رو دیدن. بعد دو دقیقه ای آنچنان با هم گرم گرفتن. موقع خداحافظی هم مگه از هم دل می کندن. من و منیژه همینطور وایساده بودیم نگاشون می کردیم. تا اینکه بالاخره بعد از ماچ و بوسه و این حرفا از هم جدا شدن. امروزم انشالله سوپ می ذارم با فسنجون از نوع دامغانیش. اونم اینجوریه که پسته و گردو رو با هم قاطی می کنن و آسیاب می کنن بعد مرغ یا گوشت خورشتی می ریزن مثل چلوگوشت باید درشت باشه بعدشم توش اسفناج می ریزن که فوق العاده خوشمزس. اولین بار خونه دایی مجید تو دامغان این غذا رو خوردم. بعد هی می گفتم اینا چیه که تو این فسنجون ریختین. هی من می پرسیدم هی اونا نمی گرفتن من چی می گم تا اینکه همین یکی دو هفته پیش از فاطمه یاد گرفتم. منم چون دوست خوبی هستم واسه اولین بار درست می کنم و به خورد اونا می دم. اصولا من اولین تجربه هام و رو مهمونام پیاده می کنم. خدا رو شکر تا امروز که سربلند بودم. این غذا ها هم همراه سالاد و نوشابه و بعدم ژله دو رنگ و از این حرفاست. خراب این سنتی بودن و غذای محلی درست کردن خودمم. الهی قربون خودم برم. اما خب چون دو روز پشت سر همن یه خورده سختمه.

امروز صبح طبق عادت تو اتوبوس دستکشام و درآوردم و گذاشتم رو پام بعد موقع پیاده شدن همین طوری بلند شدم و اونا هم افتادن و من ندیدم و تازه بعد از اینکه اتوبوس دور شد یادم افتاد. انقدر از دست این حواس پرتیام عصبانی هستم که خدا بدونه. خدا یا یعنی من حواس و حافظه ام و دوباره به دست میارم؟؟؟

پریروز زودتر از مجید از شرکت دراومدم. بعد سوار اتوبوس شدم و چون شلوغ بود رفتم قسمت مردونه. (استغفرلله... عجب دوره زمونه ای شده! دیگه کسی حرمت اون میله وسطم نگه نمی داره.) خلاصه از اون اول که سوار شدم تو قسمت خانما اون پشت مشتا یه نفر بود که با یه لهجه خاصی راجع به یکی به اسم صدیقه حرف می زد. صدیقه نه آآآ  صدّیـــــــــــــــقه. لطفا رو « د» تشدید بذارید و « ی» رو هم تا جای ممکن بکشید. بعد هی انواع و اقسام آدمای مرتبط با صدّیـــــــــــــــقه رو نام می بردن. مثلا می گفت: رفتم یه خورده با طرف حرف زدم فهمیدم اون زندایی صدّیـــــــــــــــقه بود. ... اونی که می گی برادر صدّیـــــــــــــــقه بود. ... تو نرفتی خونه صدّیـــــــــــــــقه... مادر صدّیـــــــــــــــقه رو ندیدی؟؟؟ و همین طور تو تموم جمله هاش از این اسم استفاده کرد. فکر کنم به صدیقه آلرژی داشت. کلی با خودم خندیدم. سرگرمی خوبی بود.

پ. ن: زین پس به جای واژه غریب و نامأنوس زمستون از اسم زیبای مجید استفاده می گردد. چون بنده تو خونه هم هی می خوام همسر عزیزتر از جانم و زمستون صدا کنم و هی باید قبلش فکر کنم که چی باید بگم. آیا این مجید.. آیا زمستونه... آیا پاییزه... آیا....  

 

نظرات 8 + ارسال نظر
ساعد پنج‌شنبه 8 آذر 1386 ساعت 12:13 ب.ظ http://ash2.blogfa.com

سلام من اول شدم

سلام. مرسی که اومدی. مدالت و بعدا می فرستم :)

ساعد پنج‌شنبه 8 آذر 1386 ساعت 12:14 ب.ظ http://ash2.blogfa.com

وقت کردی یه سر به منم بزن

حتما

علی پنج‌شنبه 8 آذر 1386 ساعت 10:01 ب.ظ http://besasista1.blogfa.com/

سلام .
اگر روزی دشمن پیدا کردی، بدان در رسیدن به هدفت موفق بودی! اگر روزی تهدیدت کردند، بدان در برابرت ناتوانند! اگر روزی خیانت دیدی، بدان قیمتت بالاست! اگر روزی ترکت کردند، بدان با تو بودن لیاقت می خواهد سخنی از بزرگان موفق باشید

سلام. خوبی؟
خیلی قشنگ بود. ممنون.
شاد باشی.

شهرزاد جمعه 9 آذر 1386 ساعت 04:42 ب.ظ

سلاممممممممممم عزیزم:
خوبی؟؟؟؟؟
بدو بیا آپمممممممممممممممم
بعدا سر فرصت میام
بدو بدو....
نخوری زمین....
بوسسسسسسسسسسسس

سلام. چه عجب آپ کردی!!!
الان میام.

کاوه - روزمرگی جمعه 9 آذر 1386 ساعت 06:38 ب.ظ

سلام

همیشه که نباید شما زنا رو موقع خداحافظی با چوب از همدیگه جدا کرد .

نمیتو نید ببینید ما مردا هم یه وقتایی میتونیم دل بدیم و بستونیم؟؟

ضمنن تو هنوز نمیدونی نباید جلو یه پسر عذب که دلش لک ( ک رو با تشدید بخوانید ) برای غذاهای خونگی نباید طرز تهیه کوفته و فسنجون و . . . گفت ؟؟

واقعن که.

به (آقا) مجیدم سلام برسون.

ایام بکام .

سلام. خوبی؟
آخه انقدر!!! اونم دفعه اول؟!!!!
اتفاقا اینجوری بهتره. بلکه تحریک بشی یه کارایی بکنی.
سلامت باشی. مرسی که اومدی.
شاد باشی.

حمید شنبه 10 آذر 1386 ساعت 11:41 ق.ظ http://namakdan.blogsky.com

سلام بهار
خیلی کیف کردم از این پست قشنگ
بی شک خوش به حال مهموناتون شده از تناول اون فسنجون و کوفته فوق الذکر
در رابطه با قسمت آقایان اتوبوس
هیچ متوجه این موضوع شدی کسایی که اینور میله
هستند چقدر شنیدن حرفهای اونور میله ای ها براشون
جذابه و کیف داره؟؟و البته خنده دار
بعد از این هم اگه خواستی بخندی بیا قسمت آقایان و به حرف خانم ها گوش کن:-))
زمستون هم که تمام شد!!!
به آقا مجید گل سلام زیآد برسان ( آ زیاد رو با مد و تشدید بخوانید)

سلام. خوبی؟
همیشه کیفول باشید انشالله.
بله دقیقا. دست پخت بنده رو هر کی نخورده اصلا معنی غذا رو نفهمیده.
یه خورده بدجنسی کردین ولی آره قبول دارم بعضی حرفاشون خنده داره یا اعصاب خورد کن. البته مال آقایون هم همینه.
سلامت باشید. ممنون.

[ بدون نام ] شنبه 10 آذر 1386 ساعت 12:09 ب.ظ

سلام
موتور جستجوی وبلاگت برای این به کار میاد که
اگر دنبال کلمه یا جمله ای در سایت خودت یا سایتهای دیگر میگشتی یا خانندگان مطالبت بدنبال مطلبی بودند
به راحتی میتونن کلمه مورد نظرشونو بین مطالب همون صفحه
یا صفه های مرتبط دیگر جستجو کنن
برای مثال نتایج جستجو برای
باور من
در وبلاگ ناشناس همدل
ناشناس همدلمنم صمیم، ققنوس، باور من، مرگ رنگ، روزمرگی و حرف دل و دعوت می کنم که انشالله بازی رو ...
www.nashenase-hamdel.blogsky.com/?PostID=50 - 32k - ذخیره شده - صفحات همسان

ناشناس همدلصبح مطلبی راجع به خدا در وبلاگ( باور من خواندم) که احساسم را شیشه ای کرد. ...
www.nashenase-hamdel.blogsky.com/?PostID=12 - 19k - ذخیره شده - صفحات همسان

ناشناس همدلخلاصه بالاخره نوبت من رسید و رفتم تو. این و هم بگم صبش داشتم مطلبی رو از وبلاگ باور من ...
www.nashenase-hamdel.blogsky.com/?Date=1386-05 - 133k - ذخیره شده - صفحات همسان

ناشناس همدلیه قول کوچولو به حمید عزیز (باور من) داده بودم که راجع به بزرگمهر بنویسم و خلاصه الوعده ...
www.nashenase-hamdel.blogsky.com/?PostID=57 - 23k - ذخیره شده - صفحات همسان

یعنی ۴ بار( باور من ) در وبلاک شما آمده
شما هم امتهانش کن

الان خوشحالی ۴ بار از باور من تو وبلگم حرف زدم :)))))


این شوخی بود. خیلی ممنون از توضیحت. حتما امتحان می کنم.

اقلیما(یک عدد من) دوشنبه 12 آذر 1386 ساعت 08:15 ب.ظ

سلام بهار خانوم
مرسی اومدی به وبلاگم.قدم رنجه کردید!!
من شما رو لینک کردم.
اومدم هم بگم آپم.خوشحال می شم سرتو به وبم بزنی.
فعلا بای تا های

سلاااااااااام اقلیما خانم. خوبی؟
ممنون که اومدی و خبرم کردی و مرسی از لینکت.
قول بده سرم و نشکنی تا بیام.
البته وبلاگت نرمه سر نمی شکنه. مخصوصا با اون خرس تپل بامزه.
حتما میام.
شاد باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد