ناشناس همدل

ناشناس همدل

آرزومند آن مباش که چیزی غیر از آنچه هستی باشی، بکوش در کمال آنچه هستی باشی.
ناشناس همدل

ناشناس همدل

آرزومند آن مباش که چیزی غیر از آنچه هستی باشی، بکوش در کمال آنچه هستی باشی.

پلاک ۲۶

سه روزه که سرما خوردم. دیروز صبح رفتم دکتر 3 تا آمپول و کلی دارو مارو گرفتم. عصر هم باید می رفتم یه دکتر دیگه. اونم شونصد تا قرص دیگه بهم داد. از اونجا باید می رفتم خونه مادر مجید. برای شام دعوت بودیم. رفتم خونه یه آبی به دست و روم زدم و بعد که مجید اومد با هم رفتیم. آمنه هم بود. ماشالله پسرش خیلی بامزه و تو دل برو شده.

دیروز عصر از مطب دکتر که برمی گشتم دلم هوای محله قبلی و خونه ای که توش بودیم و کرد. آخه از سر کوچش رد می شدم. همه عشق و عاشقیها، رفت و آمد اون جن و پریها، ترس و دلهره‌ها، التهابا، شیرینیها، غم و فراقا همش تو همون خونه بود. خواهر بزرگترمم توی همون خونه عروس شد.  درخت آلوی توی حیاط و پنجره بزرگی که رو به حیاط باز می شد. شاخه های سیبی که از خونه جواد آقایینا اومده بود و تو حیاط ما آویزون بود. خونه ای که بهترین و گاها بدترین روزای عمرمون و توش گذروندیم. پرده اتاق خوابش که نماد حضور یکی از اون موجودات بود. رفتم داخل کوچه، پلاک 26 ....اما... هیچ اثری از اون خونه نبود. به جاش یه آپارتمان شیک ساخته بودن. حتی خشت و گلی ازش باقی نمونده بود تا من و به یاد بیاره یا من بتونم دستم و روی اون بکشم و با همه وجودم بوش و حس کنم. خونه جواد آقا و مش قاسم هم نو شده بود و خیلی از خونه های دیگه. حتی کوچه هم دیگه اون کوچه نبود. همه جا رو نگاه کردم و باز هم نگاه کردم و باز هم... به جز خاطره هیچی نبود. برگشتم و گفتم دیگه هرگز به اونجا نخواهم رفت. اما هر قدمی که برمی داشتم درواقع یادآور همون روزا بود. جای قدمهایی که قبلا همونجا گذاشته بودم. یک بار دیگه به تابلو و اسم کوچه نگاه کردم. کوچه ای که با وجود اون همه آشنایی حالا براش بیگانه بودم. از یادآوریش فقط آه می کشم. چی دارم که بگم. اونم مثل همه چیزای دیگه دود کردی و فرستادی بالا. نمی فهمم یعنی واقعا بعد از این همه سال زندگی، مستاجری در شان تو هست؟ اونم فقط با دو تومن پول پیش. جای ماشینت هم یه ماشین دیگه پارک بود. دیشب دلم مثل کوه سنگین بود. امروزم همین طور. بازم داری می گی با من همکاری کنید. آخه روی تو کی کم می شه؟ نمی‌تونم گریه نکنم. 

 

نظرات 9 + ارسال نظر
شاذه سه‌شنبه 30 بهمن 1386 ساعت 10:43 ق.ظ http://shazze.blogsky.com

چه تلخ و چه سنگین...
می فهمم چی میگی

متاسفانه شده یه درد آشنا.
شاید همه بفهن.
ممنونم عزیزم.

شاذه سه‌شنبه 30 بهمن 1386 ساعت 10:44 ق.ظ

امیدوارم الان حالت خوب شده باشه :*

صبح که می نوشتم حالم خیلی بد بود ولی الان بهترم مرسی.

نرجس سه‌شنبه 30 بهمن 1386 ساعت 10:49 ق.ظ http://narjess.persianblog.ir

عزیز جان آنها برای درس خوندن می آن آنجا!
آمادگی برای کنکور
چون عید اکثر اقوام نیستند اینها می آن خونه ی ما که درس بخونند....
امیدوارم زود زود خوب بشی

ممنونم نرجس جان.
انشالله حضور اونا عید و براتون شیرین تر کنه.

ققنوس سه‌شنبه 30 بهمن 1386 ساعت 11:14 ق.ظ

...
دود، بدهی، دود، پول پیش، دود، ماشین، دود، خونه، دود، چک، دود، طلبکار، دود، شغل، دود، داد، دود، همکاری، دود، دود، دود، بیداد، دود، فریاد، دود، فرزند، دود، پول، دود، درآمد، دود، ازدواج، دود، وعده، دود، دروغ، دروغ، دروغ، دود، دود، دود! خسته شدم از این همه دود! پس کی هوا کمی صاف میشه...؟

نمیدونم و باورمم نمی شه هوارو صاف و آبی ببینم با ابرای سفید نه سیاه.

فرزانه سه‌شنبه 30 بهمن 1386 ساعت 01:36 ب.ظ

منم خیلی پیشتر از تو به اون خونه سر زدم. تازه خرابش کرده بودن... دلم واسه خاطره هامون سوخت که زیر اون خرابه له میشد... دلم میخواست دونه به دونه ی اون آجرا رو واسه خودم نگه دارم... همشون با تموم کهنگیشون بوی خوب زندگی رو میدادن... منم دلم گریه میخواد... از دست هردوشون...

من ندیده بودم و دیروز واقعا غافلگیر شدم.

راستی چه عجب بالاخره اومدی نت. فکر کنم راه گم کردیا.

مهدی سه‌شنبه 30 بهمن 1386 ساعت 06:39 ب.ظ http://www.sho3ayb.blogfa.com/

من از مطالبتان خیلی استفاده بردم
بهار خانم خوشحال میشم از وبلاگم بازدید کنید

خیلی ممنون.
حتما میام.
موفق باشید.

بید مجنون چهارشنبه 1 اسفند 1386 ساعت 12:31 ق.ظ http://delhayebarani.blogfa.com

فقط سکوت!!!!!!!! از نوع تلخش!

خیلی ممنون از ...حتی همین سکوت تلخ و اینکه می فهمی چی می گم.

حمید چهارشنبه 1 اسفند 1386 ساعت 12:35 ب.ظ http://karaj400.blogsky.com

پناه میبرم به خدا از تمامی دودها
حرف های دلتنگیت دلتنگم میکنه حسابی
و همین

از همدردیت ممنونم. دلم نمی خواد دلتنگ شی. ای کاش درس عبرتی باشه واسه همه آدما تا اینقدر خودشون و خونوادشون و با این کارهای احمقانه تحقیر و سرخورده نکنن.

یه دخمل دوشنبه 16 شهریور 1388 ساعت 04:47 ب.ظ http://haminjooorish.blogfa.com

سلام عزیزم...اخی منم بعضی وقتها دلم واسه قبل تنگ میشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد