تو پست قبل تا کجاش گفتم؟ ها خونه مامانش بودیم بعد می اومدیم عکس بندازیم. حسین عکاس بود. مامانش همین طوری باز و راحت نشسته بود و تو کادر جا نمی شد. حسین هم با لهجه غلیظ دامغانی و شوخی : مامان جان درسته چاقی اما خب می تونی خودت و جمع کنی تا بالاخره زندایی یه تکونی می خورد. یه برادر دیگه دارن به اسم علی و برعکس حسین که درشته اون خیلی لاغر و ریزه و مادر مجید هی می گفت که علی خیلی لاغره اون دفعه که اومده بود یه ذره گوشت به اینجاش نبود (با...سن) حسین با لهجه: عمه جان از بازو مثال بزن.
این سمانه تو مدرسشون خیلی تنبل بود. بعد معلمشون می بره ازش درس بپرسه اینم هیچی بلد نبود. معلمه می گه چرا درس نخوندی؟ سمانه با لهجه غلیظ( لطفا اگه لهجه دامغانی بلدید، سمانه هارو با لهجه بخونید): خانم من نمی تونم تو خونه درس بخونم. معلم: چرا نمی تونی؟ سمانه: خانم بابام آواز می خونه من نمی تونم درس بخونم. معلم: مگه بابات چیکارس؟ خانم بابای من تو دانشگاه .... کار می کنه.معلم: به بابات بگو تو کوه و کمر همونجا آواز بخونه تو درستو بخونی. حالا باباش هم از این مذهبیاسا اصلا تو این خطا نیست. الانم رییس یکی از کاروانای زیارتیه. حالا دیگه بماند که بعد معلمه مادرش و خواست و ... یه بارم سر امتحان یه سوالی بود که وقتی در هواپیما می نشینیم چه چیزهایی می بینیم؟ جواب سمانه: وقتی در هواپیما می نشینیم بعضی چیزها را می بینیم بعضی چیزها را نمی بینیم. به زمین که نزدیک می شویم چیزهایی را که نمی بینیم می بینیم . از زمین که دور می شویم چیزهایی را که می بینیم نمی بینیم. یه بارم یه موضوع انشا بهشون داده بودن که راجع به خانوادتون بنویسید. انشای سمانه: سالها پیش پدر و مادر من با هم ازدواج کردن بعد از مدتی مریم به دنیا آمد. بعد از مدتی فاطمه به دنیا آمد. بعد از مدتی سمیه به دنیا آمد. بعد از مدتی علی به دنیا آمد. بعد از مدتی حسین به دنیا آمد و بعد از مدتی من به دنیا آمدم. حسین می گفت انگار همه زندگی ما به زاد و ولد گذشت. حسین از وقتی به سن بلوغ رسیده می خواد عروسی کنه. اما یه وقت به خاطر سنش بعد دانشگاش بعد کارش و حالا هم برادر بزرگش فعلا موفق نشده. منتها هی برای خودش کاندید جور می کرد و می رفت سراغ باباش و دوباره بالهجه می گفت: بابا جان من زن می خوام. باباش: بابا جان کی و می خوای؟ حسین: بابا جان فلانی و می خوام. باباش: بابا جان نمی شه. حسین: چشم بابا جان.
خلاصه دیگه وقتایی که اینا میان یا ما می ریم دامغان از دست اینا میمیریم از خنده.
ولیمه هم رفتیم. قبلش فرزاد زنگ زد تا تولد مجید و تبریک بگه داشت می رفت خونه مادربزرگم. اونجا هم هیچ کس نبود. تنها بود. حتی مادربزرگمم نبود. خلاصه گفتیم که پاشه بیاد خونه ما تا با هم بریم. وقتی شنید حسین هم هست دیگه اومد. فرزاد و حسین ساقدوشای مجید بودن تو عروسیمون. یه ده نفری بودیم که داشتیم می رفتیم. مجید دعا می کرد یه ون گیرمون بیاد و همه با هم بریم که دعاشم مستجاب شد و همه با هم رفتیم. لعنتی آژانس گیر نمیومد که. خیلی خوش گذشت. برگشتنی هم چهار نفری پشت پراید نشسته بودیم هی عاطفه سر می خورد می رفت زیر صندلی راننده. کلی با این موضوع تفریح کردیم.
دیشبم زندایینا اومدن خونمون و بالاخره کوفته درست کردم. واسه تو راهشونم دادم. امروز می رن. کلی هم مادر مجید واسش خواهرشوهرگری کرده که چرا به عروس من گفتی کوفته درست کنه. اون از سر کار میاد خستس. آدم یه جاییی می ره هرچی گذاشتن جلوش می خوره و ... خلاصه. البته زندایی اینا رو ناراحت نمی شه ها بعد خودش داشت واسم تعریف می کرد. منم گفتم: ای ول... یادم باشه بعداً یه کادو براش بخرم.
امروزم یه سورپرایز بزرگ واسه مجید داریم. انشالله شنبه تعریفش می کنم.
خوش بگذره بهتون.
____xxxxxxxx______xxxxxxxxxxx
___xxxxxxxxxxxx___xxxxxxxxxxxxx
___xxxxxxxxxxxxxx_xxxxxxxxxxxxxx
___xxxxxxxxxxxxxxx_xxxxxxxxxxxxx
____xxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxx
_____xxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxx
______xxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxx
_________xxxxxxxxxxxxxxxxxx
___________xxxxxxxxxxxxx
_____________xxxxxxxxx
______________xxxxxx
_______________xxxx
_______________xxx
______________xx
_____________x
___________x
________xx
______xxx
_____xxxx
___xxxxxx
___xxxxxxx
____xxxxxxxx
______xxxxxxxx
________xxxxxxxx
_________xxxxxxx
_________xxxxxxx
________xxxxxx
_____xxxxxxx
____xxxxxx
___xxxxx
__xxxx
_xxx
_xx
(¸.•*¨(¸.•*¨(¸.•*¨(¸.•*¨منتظرتونم ¸.•*´¨)¸.•*´¨)¸.•*´¨)
سلام حتما عضو بشوید دامین رایگان(وبازدید بیشتر سایتتون و قرعه کشی هر ماه )
http://www.dir-link.com/page.php?id=reg&parent=mafiri
سلام
خوشحالم که دستت خوب شده و دیگه درد نمیکنه
حالا دیگه کامنتهای ناشناسم تایید نمیکنی آره
مطلب امروزت خیلی قشنگ و با مزه بود
مخصوصا سمانه و انشا هاش
برای آدرس لینک دانلود که برام گذاشتی تشکر میکنم
همیشه شاد باشید
سلام. خوبی؟
خیلی معترضانه بود و فکر نمی کردم شما باشید. واسه همین به خودم حق دادم اون چیزی رو که دوست دارم و اتفاق افتاده بنویسم. اگه می دونستم شمایی می ذاشتم رو حساب شوخی و حتما تاییدش می کردم. (پس در جواب شما باید بگم شاید متن عاشقانه ننوشتم اما همه اون کارایی کردم نشانه عشق بود. کسی نمی تونه از درد به خودش بپیچه و کاری انجام بده که دیگری می خواد. چون دلش می خواد استراحت کنه اما وقتی این کار و انجام می ده یعنی اون طرف و اونقدر دوست داره که حاضره به خاطر خودش از سلامتیش که بزرگترین نعمته دست بکشه و .... آره مادر)
حالا چرا اسمت و نمی نویسی؟ خب تنبل مگه چقدر وقت می گیره یه اسم نوشتن.
آره خودم که می خونم بازم می خندم. اگه قیافه و عدا و تعریفاش و با هم ببینی خیلی می خندی. حتی اگه یه خاطره رو واسه بار دهم بخواد تعریف کنه.
خواهش می کنم. امیدوارم استفاده کنی.
شما هم همیشه شاد و سلامت باشی.
کلی خندیدم با این سمانه خانوم و کاندیدا های داداش حسین
مرسی
قابلی نداشت.
خیلی بامزه بود
حیف که اصلاً نمی دونم لهجه ی دامغانی چه جوریه. ولی همینطور معمولیم با نمک بود:))
خدا رو شکر خوشتون اومد. :)
چه خانواده با نمکی مردم از خنده از اون انشا.
آره خیلی بامزه ان. همشون نه ها. اما این دوتا می کشنت از خنده.
دوست بداربد دوست بداربد دوست بداربد که برتر از آن نخواهید دید
دوست بداربد که این مهر شما را آزاد میکند
دوست بداربد اما نه مانند معامله گران چون آسمانیان دوست بدارید
آنان عشق را برای عشق دوست میدارند
زیبایی را چون که زیباست...
دوست بدارید که خالقتان نیز شما را دوست میدارد
چه شبها و روزها شما را به سوی خود خوانده و خود را ناخوانده انگاشته اید
بخوانیدش و لحظه ای رهایش نکنید که به جلال و بزرگیش قسم لحظه ای رهایتان نمیکند.این قول خداوند پاک و راستگوست...
برگرفته از تعالیم استاد فتاح ( ایلیا)
ممنونم از مطلب قشنگت اگر چه متاسفانه استاد فتاح و نمی شناسم.
تهران همسایهی دیوار به دیوارمان دامغانی بودند. پدر خانواده که مرد، همسرم خیلی کمکشان کرد و نتیجتتن با هم دوست شدیم. یکبار هم دعوتمان کردند دامغان و رفتم یک باغ انگوری که محشر بود. اما رابطهها با مهاجرت ما قطع شد و دیگر خبری از همدیگر نگرفتیم.
سلام عمو جان. خیلی خوشحالم کردین که به این کلبه درویشی اومدین.
دامغانیها روی هم رفته آدمای خوب و حسابگری هستن. باغ پسته نرفتین؟؟؟!!! پسته های دامغان از رفسنجانم خوشمزه تره.
ایام خوشی رو براتون آرزومندم.
(¸.•*¨(¸.•*¨(¸.•*¨(¸.•*¨به من سر بزنید ¸.•*´¨)¸.•*´¨)¸.•*´¨)
____xxxxxxxx______xxxxxxxxxxx
___xxxxxxxxxxxx___xxxxxxxxxxxxx
___xxxxxxxxxxxxxx_xxxxxxxxxxxxxx
___xxxxxxxxxxxxxxx_xxxxxxxxxxxxx
____xxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxx
_____xxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxx
______xxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxx
_________xxxxxxxxxxxxxxxxxx
___________xxxxxxxxxxxxx
_____________xxxxxxxxx
______________xxxxxx
_______________xxxx
_______________xxx
______________xx
_____________x
___________x
________xx
______xxx
_____xxxx
___xxxxxx
___xxxxxxx
____xxxxxxxx
______xxxxxxxx
________xxxxxxxx
_________xxxxxxx
_________xxxxxxx
________xxxxxx
_____xxxxxxx
____xxxxxx
___xxxxx
__xxxx
_xxx
_xx
(¸.•*¨(¸.•*¨(¸.•*¨(¸.•*¨منتظرتونم ¸.•*´¨)¸.•*´¨)¸.•*´¨)
سلام حتما عضو بشوید دامین رایگان(وبازدید بیشتر سایتتون و قرعه کشی هر ماه )
http://www.dir-link.com/page.php?id=reg&parent=mafiri
همه اینایی که گفتی موافقم!
در ضمن اگه یه وقتی خواستی به وبلاگ من سر بزنی، .ir کار نمیکنه. فعلا با .com برو!
هی من می گم چرا نمی تونم وب تو و بید مجنون و باز کنما...بازم مال تو مال بید که اصلا باز نمی شه.