ناشناس همدل

ناشناس همدل

آرزومند آن مباش که چیزی غیر از آنچه هستی باشی، بکوش در کمال آنچه هستی باشی.
ناشناس همدل

ناشناس همدل

آرزومند آن مباش که چیزی غیر از آنچه هستی باشی، بکوش در کمال آنچه هستی باشی.

....

هرگز شروعی نداشت تا بتوان پایانی برایش متصور شد. طوفانی بود که گذشت اما گویی آثارش را نمی توان به این سادگیها مرمت کرد.

به خدا سپرده بودمت و یادت را در بیراهه های گذشته ای دور رها کرده بودم تا به خاطر نیاورم که تو را کجا گم کرده ام، اما چه سود که گهگاه از بیقوله های قلبم سر بیرون می نهی و مرا می سوزانی.

تو را دیدم نه تو را احساس کردم و بی دلیل خواستم که گریه کنم از این رو به بهانه ای ساده خندیدم تا گریه زیر صدای خنده هایی احمقانه پنهان شود.

چه سود از این احساس؟ از این تکرار بیهوده و لبریز از همه چیز!!

آیا آبی هست که بتوان این آتش افلاطونی را خاموش کرد؟

نظرات 10 + ارسال نظر
شهرزاد سه‌شنبه 11 تیر 1387 ساعت 03:31 ق.ظ http://shahrzad91r.blogsky.com\

سلامم بهار خانومی:
خوبی؟؟؟
دختر نوشتت معرکه بود..
هنگ کردم از خوندنش...
خیلی زیاب بود..
حرف دل..
هیچ ندارم که بگویم جز یک آه که شاید نشونه ای از احساس بیهودگی ام باشه...
نوشتت فلسفی بود و جای بسی تعمل..
خدمت میرسم الان فقط اومدم عرض احترام کنم...
در امان خدا..
راستی مطمئنی که گوشوارتو کسی برنداشته؟؟؟

سلام شهرزاد جان.
چطوری؟
نه بابا دیگه اینجورام نبود. زیاد تعریف کنی جوگیر می شم حالا بیا و درستش کن.

نه بابا مگه کی میاد خونه ما که اینکاره باشه؟
حتما خودم گمش کردم. :(

ققنوس سه‌شنبه 11 تیر 1387 ساعت 09:41 ق.ظ http://www.startofanend.ir

چیزی که شروعی نداشته، پایانی نداره! طوفانی که بوده، هنوز هست! شاید ما نادیده اش بگیریم... نشانه اش هم بیرون آمدن های گاه و بیگاه...
میتوان آتش را با ریختن خاک پنهان کرد، ولی به سوختنش در قلب خاکستر ادامه خواهد داد... شاید بتوانی آنقدر خاک خاطره های نو رویش بریزی، که دیگر مجالی برای سر بر آوردن نداشته باشد. شاید هم باید فکر کنی اگر گمش نکرده بودی چه؟ اگر گم نمیشد، شاید میمرد. شاید اگر گم نمیشد، شعله اش سالها بود که سرد شده بود...
البته شاید هم تمام حرفهای من قلم فرسایی بیهوده باشد! بگذریم...

بعضی چیزا از یه جایی شروع می شن اما نمی فهمی کی تموم می شن. اصلا نمی دونی آیا تموم می شن؟
خاک خاطرات نو هرچه شادتر باشند و گرمتر شاید بتوانند گرمای آتش را آنقدر در نظرت سرد جلوه دهند که دیگر به گرمای آن نیندیشی البته شاید. شاید هم همیشه از حرارت همان آتش گرم بمانی.
زمان حلال بسیاری از مسائل خواهد بود.

فرزانه سه‌شنبه 11 تیر 1387 ساعت 07:03 ب.ظ http://f-18.blogsky.com

پنداشتی که چون ز تو بگسستم
دیگر مرا خیال تو در سر نیست
...

خیلی ممنون.

عمو اروند سه‌شنبه 11 تیر 1387 ساعت 11:35 ب.ظ http://daftaab.blogspot.com

من هرگز تلاشی برای یادگیری شعر سرود شاهنشاهی نکردم چرا که علاقه ای به آن مردک و حکومتش نداشتم

همه همین و می گن و باعث تعجب من می شن. آخه ما چه علاقه به حکومتمون داشته باشیم و چه نداشته باشیم سرود ملیمون و بلدیم.

بید مجنون چهارشنبه 12 تیر 1387 ساعت 01:07 ق.ظ http://delhayebarani.blogfa.com

وااااااای بهار جونم
از متنت دلشوره گرفتم ُ نگران شدم چیزی شده؟
راستی سلام!

نه بابا چی می خوایی بشه. دلم گرفته بود یه چیزی نوشتم دلشوره برای چی دلبندم. :)

راستی علیک سلام!

شهرزاد چهارشنبه 12 تیر 1387 ساعت 08:03 ب.ظ http://shahrzad91r.blogsky.com\/shahrzad91r.blogsky.com

سلامم عزیزم هر دوتا وب هام آپ....
منتظرتم....

سلام شهرزاد جان.
اومدم...

اقلیما پنج‌شنبه 13 تیر 1387 ساعت 11:05 ق.ظ

آیا تو عوض شدی؟

نه عزیزم من هنوز همونم. خیالت راحت :)

بید مجنون جمعه 14 تیر 1387 ساعت 01:34 ق.ظ http://www.zamis.blogfa.com

دوباره سلام علیکم!
خدا رو شکر که چیزی نیست . آدرس وب جدیدم هم می گذارم.

سلام زرین جان. فکر می کردم مجبوریم تا مدتها ازت بی خبر باشیم. خوشحالم که فقط خونت و عوض کردی و به کل ترک این دیار مجازی رو ننمودی.

آست - روزمرگی جمعه 14 تیر 1387 ساعت 03:56 ب.ظ

سلام بهار عزیز

وسیع باش و سربزیر و صبور و سخت.

افاقه میکنه

ایام بکام

سلام دوست خوبم.

متشکرم حسی بود که گذشت. گاه به گاه که در گنجه خاطرات باز می شه شاید از اتفاقا هم بیفته اما با حضور همسر خوب و مهربونی که دارم همه چیز زود فراموش میشه. خدارو شکر

یاسمن جمعه 14 تیر 1387 ساعت 09:06 ب.ظ http://mehrabooni-sedaghat.blogfa.com/

زمان میبره باید صبور بود.

همین طوره.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد