هرگز شروعی نداشت تا بتوان پایانی برایش متصور شد. طوفانی بود که گذشت اما گویی آثارش را نمی توان به این سادگیها مرمت کرد.
به خدا سپرده بودمت و یادت را در بیراهه های گذشته ای دور رها کرده بودم تا به خاطر نیاورم که تو را کجا گم کرده ام، اما چه سود که گهگاه از بیقوله های قلبم سر بیرون می نهی و مرا می سوزانی.
تو را دیدم نه تو را احساس کردم و بی دلیل خواستم که گریه کنم از این رو به بهانه ای ساده خندیدم تا گریه زیر صدای خنده هایی احمقانه پنهان شود.
چه سود از این احساس؟ از این تکرار بیهوده و لبریز از همه چیز!!
آیا آبی هست که بتوان این آتش افلاطونی را خاموش کرد؟
سلامم بهار خانومی:
خوبی؟؟؟
دختر نوشتت معرکه بود..
هنگ کردم از خوندنش...
خیلی زیاب بود..
حرف دل..
هیچ ندارم که بگویم جز یک آه که شاید نشونه ای از احساس بیهودگی ام باشه...
نوشتت فلسفی بود و جای بسی تعمل..
خدمت میرسم الان فقط اومدم عرض احترام کنم...
در امان خدا..
راستی مطمئنی که گوشوارتو کسی برنداشته؟؟؟
سلام شهرزاد جان.
چطوری؟
نه بابا دیگه اینجورام نبود. زیاد تعریف کنی جوگیر می شم حالا بیا و درستش کن.
نه بابا مگه کی میاد خونه ما که اینکاره باشه؟
حتما خودم گمش کردم. :(
چیزی که شروعی نداشته، پایانی نداره! طوفانی که بوده، هنوز هست! شاید ما نادیده اش بگیریم... نشانه اش هم بیرون آمدن های گاه و بیگاه...
میتوان آتش را با ریختن خاک پنهان کرد، ولی به سوختنش در قلب خاکستر ادامه خواهد داد... شاید بتوانی آنقدر خاک خاطره های نو رویش بریزی، که دیگر مجالی برای سر بر آوردن نداشته باشد. شاید هم باید فکر کنی اگر گمش نکرده بودی چه؟ اگر گم نمیشد، شاید میمرد. شاید اگر گم نمیشد، شعله اش سالها بود که سرد شده بود...
البته شاید هم تمام حرفهای من قلم فرسایی بیهوده باشد! بگذریم...
بعضی چیزا از یه جایی شروع می شن اما نمی فهمی کی تموم می شن. اصلا نمی دونی آیا تموم می شن؟
خاک خاطرات نو هرچه شادتر باشند و گرمتر شاید بتوانند گرمای آتش را آنقدر در نظرت سرد جلوه دهند که دیگر به گرمای آن نیندیشی البته شاید. شاید هم همیشه از حرارت همان آتش گرم بمانی.
زمان حلال بسیاری از مسائل خواهد بود.
پنداشتی که چون ز تو بگسستم
دیگر مرا خیال تو در سر نیست
...
خیلی ممنون.
من هرگز تلاشی برای یادگیری شعر سرود شاهنشاهی نکردم چرا که علاقه ای به آن مردک و حکومتش نداشتم
همه همین و می گن و باعث تعجب من می شن. آخه ما چه علاقه به حکومتمون داشته باشیم و چه نداشته باشیم سرود ملیمون و بلدیم.
وااااااای بهار جونم
از متنت دلشوره گرفتم ُ نگران شدم چیزی شده؟
راستی سلام!
نه بابا چی می خوایی بشه. دلم گرفته بود یه چیزی نوشتم دلشوره برای چی دلبندم. :)
راستی علیک سلام!
سلامم عزیزم هر دوتا وب هام آپ....
منتظرتم....
سلام شهرزاد جان.
اومدم...
آیا تو عوض شدی؟
نه عزیزم من هنوز همونم. خیالت راحت :)
دوباره سلام علیکم!
خدا رو شکر که چیزی نیست . آدرس وب جدیدم هم می گذارم.
سلام زرین جان. فکر می کردم مجبوریم تا مدتها ازت بی خبر باشیم. خوشحالم که فقط خونت و عوض کردی و به کل ترک این دیار مجازی رو ننمودی.
سلام بهار عزیز
وسیع باش و سربزیر و صبور و سخت.
افاقه میکنه
ایام بکام
سلام دوست خوبم.
متشکرم حسی بود که گذشت. گاه به گاه که در گنجه خاطرات باز می شه شاید از اتفاقا هم بیفته اما با حضور همسر خوب و مهربونی که دارم همه چیز زود فراموش میشه. خدارو شکر
زمان میبره باید صبور بود.
همین طوره.