ناشناس همدل

ناشناس همدل

آرزومند آن مباش که چیزی غیر از آنچه هستی باشی، بکوش در کمال آنچه هستی باشی.
ناشناس همدل

ناشناس همدل

آرزومند آن مباش که چیزی غیر از آنچه هستی باشی، بکوش در کمال آنچه هستی باشی.

حیات وحش

این روزا هر جا که می رم یه عالمه پرستو می بینم که دارن تو آسمون پرواز می کنن. خیلی قشنگه. تو پاییز دیدم که دسته ای با هم کوچ کردن و حالا بازم برگشتن. اما هیچ موقع نمیان نزدیک تا من درست و حسابی ببینمشون. صداشونم نمی دونم چجوریه ولی دلم می خواد بدونم.

داشتیم از محل کار برمی گشتیم که یه کبوتره نشسته بود و واسه خودش از رو زمین چیزمیز پیدا می کرد و می خورد بعد یه گرهه از این طرف تو کمینش نشسته بود و داشت آماده می شد که حمله کنه یه دفعه یه پسره شوتش کرد اون طرف و کبوتره هم فرار کرد. گربهه هم هی جیغ زد و بالا پایین پرید.

این درخت تو خیابون معلمه. خیلی نظرم و جلب کرد عکسش و می ذارم اینجا

 

         

پ.ن: نمی دونم چه سریه که من هر موقع می رم خونه مامانینا یکی از قوم و خویشای مجید فوت می کنه و خب طبیعتا منم نیستم تا به مراسمش برم و البته از این بابت هم خدا رو شکر می کنم چون خیلی برام سخته تو جمعی برم که اصلا نمی شناسمشون اما اونا همشون من و می شناسن و باهاشون همدردی کنم در حالیکه اصلا نمی دونم کی مرده و من تا حالا یک بارم ندیدمش. می دونم باید بری تا برات بیان اما خب چیکار کنم که من اصلا دلم نمی خواد برم. خونواده مجید هم رو این ختم و خیراتها خیلی اصرار دارن و انقدر که این چیزا براشون مهمه برعکسش به جشنها اهمیت چندانی نمیدن. گاهی تو رودرواسی می مونم و مجبورم باهاشون برم ولی وقتایی که نیستم واقعا خوشحال می شم که اصراری نیست برای رفتن. پس چه بهتر که این اتفاق نیفته اگرم می افته من خونه مامانینا باشم.

 

پارک ارم

ای خدا مردم بس که کت و کولم کش میاد.

جمعه طبق قرار قبلی رفتیم پارک ارم. از همونجا هم انقدر کش میام. همونطور که قبلا گفتم ما هفت شبانه روز جشن تولد می گیریم چیکار کنیم دیگه پولداری و هزار درد و بلا... حالا پیدا کنید کنید پولدار را!!!

عکس مناسبی که بتونم اینجا بذارم ندارم وگرنه می ذاشتم. شاید 15-16 سالی باشه که نرفته بودم ارم. همه جا به نظرم کوچیک شده بود حتی بازیهاش یا دریاچش. خواهرم می گفت تو بزرگ شدی، اینا کوچیک نشدن!!

زمین تا آسمون با اون چیزی که قبلا بود فرق داشت. تصورم از اون پارک شلوغ و شاد کاملا به هم ریخت. نه صدای جیغ و دادی بود و نه فریاد و خنده ای. یادمه قبلنا باید تو صف می ایستادیم تا بتونیم سوار یه بازی بشیم اما ایندفعه فقط با ما چند نفر هم بازی رو راه می انداخت. اسباب بازیهای کهنه روکشای کنده شده و همه چیز خالی از حضور شاد جوانها. اینجاست که آدم می فهمه چقدر زمونه عوض شده و دل خوش از مردم سلب شده. خیلی متاسف شدم. با همه این حرفا به ما خیلی خوش گذشت. کلی بازی سوار شدیم. الکی هم جیغ می کشیدیم. فقط صدای ما تو پارک بود. اولش می گفتیم آقا تندش کن. وسطش می گفتیم بسه! آخرش می گفتیم آقا تو رو خدا بسه!! کلی خندیدیم و کیف کردیم. حسابی تخلیه انرژی شدیم. قایق سواری کردیم. صبحانه و ناها اونجا بودیم. کیک و هله هوله و باقالی تازه و . . . جای همگی خالی. به جای خودمون دوتا عکس از مینو می ذارم. فقط ماشالله بگید بچمون چشم نخوره انقدر که خوشگل و خوردنیه. الهی خاله قربونت بره عزیز دلم 

 

        

 

       

این و جمعه تو پارک با گوشی جدیدم ازش انداختم. الهی قربون لپات برم خوشگل من

              

 

تولدم

به خدا انقدر کار دارم اصلا نمی رسم آپ کنم.

حالا فعلا ولش کن:    می نویسم یادگاری       تا بماند روزگاری

                           گر نباشد روزگاری       این بماند یادگاری

                                                                                 شاعر: جواد

شنبه طبق معمول این اواخر اتفاقاتی تو شرکت افتاده بود که به شدت اعصابم خورد و داغون بود. به شدتم ناراحت بودم و با کسی حرف نمی زدم تا اشکم درنیاد و یه خورده بگذره. بعد هی مجید اومد و حرف زد و منم مجبور شدم از سایت بیرونش کنم و بعدم نشستم یه خورده گریه زاری کردم تا این اشکای دم چشمم بیان بیرون و اون عقبیهارم قورت بدم. بالاخره گذشت و برگشتیم خونه. قرار بود بریم سینما و شامم بیرون باشیم. من که داغون بودم. مجیدم هیچی نمی گفت. هی اون هیچی نگفت هی من هیچی نگفتم تا رسیدیم خونه. مجید نشست پای فوتبال. منم با غصه بیشتر رفتم رو تخت و در حالی که به شدت احساس کمبود محبت می کردم و دلم عین کوه سنگین بود، گرفتم خوابیدم. تا اینکه ساعت۸:۳۰ مجید بیدارم کرد و یه ذره آهنگ تولدت مبارک و برام خوند و گفت پاشو دیگه. رفتم واست کیک خریدم مهمون دعوت کردم تا یه ساعت دیگه هم میان... باید بگم خیلی خوشحال شدم. فکر کردم اصلا این روز واسش اهمیتی نداره. بهش می گم وقتی می بینی من انقدر ناراحتم بیا یه ذره نازم و بکش حالم بهتر شه دیگه :( . . . خلاصه که شب خوبی بود. جای شما خالی. 

 

 

پ.ن: فکر نکنید من خیلی گریه او هستما به خدا خیلی هم صبورم. اما شما که نمی دونید چی به من می گذره. فکر می کنم هر آدمی یه ظرفیتی داره. وایی به اون روزی که دیگه کاسه صبرش لبریز شه و واقعا نتونه تحمل کنه و فقط به اجبار جایی بمونه. من الان دقیقا همون حال و دارم.  

 

سپاس

خواهر گلم فرزانه و پسر خاله عزیزم فرزاد!

از نوشته های قشنگتون به مناسبت تولدم ممنونم. فکر می کنم هیچ هدیه ای تو دنیا به اندازه محبت نتونه شادم کنه. بابت بهترین هدایایی که به من دادید بی نهایت ممنونم.

متنفر می شویم

این روزا انقدر همه چی بده که هیچی نگم بهتره فقط اینکه از کار بیرون متنفر شدم. انقدر بدم میاد که دلم می خواد تو یه صفحه فقط بنویسم متنفرم. متنفرم... فقط به خاطر مجید که دارم تحمل می کنم ولی از این اوضاع به اندازه تمام دنیا متنفرم.

یه اتفاق خوب هم افتاده. دیروز یه گوشی S500i خریدم. مشکی. کلی هم دوستش می دارم.

دیگه اینکه واسم دعا کنید این روزای لعنتی رو راحتتر بگذرونم. همش دارم ززرررررر می زنم و غصه می خورم. فکر کنم اگه یه کامپیوتر توپ و یه دوربین دیجیتال درجه یک بخرم استعفا بدم. (الهی آمین)  این اعصابمه ۸۸۸۸۸۸۸۸۸ اینم قیافمه   

متولدین اردیبهشت

اردیبهشت به معنی فرشته کوهساران از زیباترین ماههای سال است. بهترین ماه برای سفر به شیراز به خاطر گلهای یاس و بهارنارنج، کاشان  به خاطر گلاب گیری و شاهرود به خاطر دشت شقایقش و بسیاری از شهرهای دیگه که الحمدلله کم نداریم. نماد این ماه گاو نره و بزرگترین اتفاق تو این ماه تولد خودمه که داره شونصد سالم میشه.    

ویژگی‌ها و خصوصیات‌ کلی‌ متولدین‌ اردیبهشت‌ ماه‌:
صبور، با پشتکار و قابل‌ اعتماد، مهربان‌، دلسوز و با محبت‌، با استقامت‌، مصمم‌ و قاطع‌، آرام‌،
 خونسرد و اطمینان‌ بخش‌

جنبه‌ منفی‌ شخصیت‌ متولدین‌ اردیبهشت‌ ماه‌:
حسود و انحصار طلب‌، غضب‌ آلود، انعطاف‌ناپذیر و یک‌ دنده،‌ لذت‌ جو، خودخواه‌ و آزمند

البته خدایی دیگه هر چی باشم آزمند نیستم.

علاقمندی‌ها: ثبات‌، جلب‌ توجه‌، چیزهای‌ طبیعی‌، زمان‌ کافی‌ برای‌ تفکر و بررسی‌، آرامش‌ خیال‌، تفریح‌ و خوشی‌.

بیزاری‌ها: بی‌نظمی‌، ناآرامی‌، تحت‌ فشار قرار گرفتن‌، وادار به‌ انجام‌ کار دشوارشدن‌، چیزهای‌ مصنوعی‌ یا «ساخت‌ دست‌ بشر»، عجله‌ کاری‌ و کارهای‌ هول‌ هولکی‌،در خانه‌ ماندن‌.
 

اینایی که نوشتم همشون شامل خودم نیست اما چون کلیه دیگه نوشتم مثل ماههای دیگه.

 

                      تولدم مبارک

                       

                               

روزای خوب

صبحا کلی پیاده روی می کنیم. هوا خیلی خوب شده. یه بار از خونمون پیاده رفتیم تا شرکت. خیلی خوب بود اما پام زخم شد. یه روز استراحت دادیم تا پام خوب شه. بعد دیگه از سه راه طالقانی تا ویلا رو پیاده می ریم. اگرم صبح دیرمون شه موقع برگشتن این کارو می کنیم ولی صبا هوا خیلی بهتره.

اگه قراره با هم راحت صحبت کنیم باید حتی به رویاهای همدیگه هم احترام بذاریم. وگرنه دیگه هیچ وقت نمی تونیم بگیم تو سرمون چی داره می گذره. این و بهت نگفتم شاید بعدا بگم. حتما میدونی اما توجه نمی کنی. الکی الکی دل هم و می شکنیم. زود تموم می شه اما همونم نباید باشه. شاید هنوز به فرصت بیشتری نیاز داریم تا بیشتر و بهتر همدیگه رو بشناسیم. آدما موجودات عجیبین. اگه پاش بیفته از هر سنگی سخت ترن اما گاهی هم از هر شیشه ای شکننده تر. اونقدر حساس و ظریف که غیر قابل باوره.

نمایشگاه کتاب داره نزدیک می شه و منم دارم لحظه شماری می کنم. پارسال برای اولین بار بدون اینکه زیاد بگردم به اولین انتشاراتی که رسیدم همه کتابای مورد نظرم و داشت و منم خریدم. البته اینجوریم یه خورده بی مزسا آخه عادت دارم انقدر بگردم تا از پا بیفتم و خسته و کوفته برگردم. از اون مهمتر تولدمه که داره نزدیک می شه. امسال می ریم پارک ارم. دو ساله هی می ریم چیتگر و اونجا تولد می گیریم. خیلی خوش می گذره. سال اول همه چی الکی الکی شد. اونموقع نامزد بودیم. خواهر بزرگم و عمه کوچیکم که فاصله سنی زیادی هم با ما نداره داشتن قرار شمال و می ذاشتن که مجید گفت ما سر کار می ریم و چون تازه از عید گذشته نمی تونیم مرخصی بگیریم. بعدشم تولد بهار خانمه و از این حرفا. اونا گفتن خب باشه ما هم میاییم تولد و دیگه شوخی شوخی جدی شد و قرار شد بریم چیتگر. اونجا هم هی به ما می گفتن قناری و قمری و کبوتر و خلاصه هر چی جک و جونور بود به ما نسبت دادن و گفتن سال دیگتون و باید ببینیم. همونجا وعده سال دیگه رم گذاشتیم و دوباره رفتیم چیتگر و خلاصه دیگه یه رسم شده که واسه تولد من باید همگی با هم بریم پارک. چون چیتگر تکراری شده می ریم ارم. قرارشم تو همون دید و بازدیدای عید تعیین می کنیم. خوبه با یه بهانه الکی هم که شده آدم از این کارا بکنه و خوش بگذرونه. حیف از روزای خدا به این قشنگی که همش به مشغله های روزمره و تکراری بگذره.

این عکس مال چیتگر سال اوله. این فیلما رو می خوان سانسور کنن و مثلا یقه خانمه بازه و یه مستطیل سیاه هی دنبالش می دواِ و بدتر نظر آدم و جلب می کنه. نمی دونم چرا اون مستطیله اومده افتاده رو این عکسه. اگه فکر کردی نکردیا که کار منه.

 

                  

این رنو رو می بینید. سوژه به معنای واقعی بودن. سوییچ ماشین و جاگذاشته بودن تو خود ماشین و یک ساعت با دراش کلنجار می رفتن. آخر اومدن یه سیخ و پیچ گوشتی از ما گرفتن و بعد محمد شوهر خواهرمم رفت کمکشون و نیم ساعت بعد فهمیدن در عقب باز بوده. انقدر بهشون خندیدیم سریع سوار شدن و رفتن.

آخر هفته خوبی داشته باشید. راستی فردا مراسم آبگوشت خورون داریم هرکی می خواد بیاد خونمون.  

 

مهم

اگر شما هم ای میل یا اس ام اس ی با این مزمون دریافت کرده اید که

(سایت گوگل اسم خلیج فارس را به خلیج عربی تغییر داده است، اگر یک میلیون نفر اعتراض خود را به این آدرس ارسال کنند گوگل مجبور به تغییر این عنوان می شود)

http://new.petitiononline.com/sos02082/petition.html

لطفا بی تفاوت از این موضوع نگذرید

وبا کلیک بر روی لینک فوق اعتراض خود را ثبت کنید

با کلیک روی این آدرس صفحه ای باز می شود که از کاربر درخواست می شود در صورت تمایل و پس از خواندن متن اعتراض با وارد کردن نام و آدرس پست الکترونیک خود این نامه را امضا کند.

 

ترجمه متن نامه اعتراض به این شرح است:

به: انجمن کتابخانه های مخصوص آمریکا و بخش انجمن کتابخانه های مخصوص خلیج عربی

دکتر ربکا بی. وارگا و دکتر سیف عبدالله حمود الجبری

احترما:

ما، امضا کنندگان تقاضا داریم که انجمن کتابخانه های مخصوص ایالات متحده آمریکا عناوین "بخش خلیج عربی انجمن کتابخانه های مخصوص و .... را به نام "خلیج فارس" تغییر دهد.

 

در ادامه لازم به یادآوری مدارک تاریخی خلیج فارس است. آیا احتمال دارد که شما آگاه باشید در سازمان ملل چندین تصویب، این عنوان را برای این آب به رسمیت شناخته اند؟ خلیج فارس؟ از جمله تازه ترین گزارش گروه استاندارد اسامی جغرافیایی سازمان ملل، سند شماره 61، وین، 28 مارس 2006 که بر این نام به عنوان نام اصلی این خلیج تاکید کرده است؟ خلیج فارس؟

 

ما امیدواریم که اکنون و در این موقعیت و پس ارزیابی و خواندن درخواست ما، شما تصمیم درستی در این زمینه اتخاذ کنید. با سپاس از بررسی شما.

 

در حقیقت این نامه اعتراض به سایت گوگل نوشته نشده است، بلکه کاربران در اعتراض به اقدام انجمن کتابخانه های آمریکا در خصوص تغییر نام خلیج فارس به عنوان جعلی "خلیج عربی" این درخواست را تنظیم کرده اند.

 

دوستان بی تفاوت از این مطلب نگذرید

هم اکنون 343000 اعتراض به این آدرس ارسال گردیده و

تا 1000000 اعتراض رقم زیادی باقیست

لطفا همین امروز اقدام کنید ودر این حرکت ملی شرکت نمایید

ما به 1 ملیون امضاء نیاز داریم تا این تغییر نام انجام بشه

شما هم یکی از یک میلیون باشید

به امید سربلندی ایران و ایرانی

Send to all please

از هر دستی بدی...

توی موبایل یه آهنگ بامزه ای شنیدم که با لهجه ترکی واسه بربری می خوندن. به این تیکش خیلی خندیدم:

حالا گردالویی بربری

گوشتالویی بربری

خیلی وقته نیستم؛ می دونم. همونطور که گفتم هنوز از اون قاطی بودن درنیومدم. حتی میل به نوشتن هم ندارم. به بزرگی خودتون ببخشید. داریم فکرای بزرگ می کنیم تا اگه خدا بخواد یه تکونای اساسی به کار و بارمون بدیم. بالاخره از یه جایی باید شروع کرد. البته برناممون واسه یکی دو سال آیندس اما از همین الانا باید زمینه هاش و فراهم کنیم. بازم هرچی خدا بخواد.

اینکه میگن از هر دستی بدی از همونم می گیری یا اینکه چوب خدا صدا نداره یا اینکه کسی رو مسخره نکن ممکنه خودت هم به همون روز بیفتی همش درسته. صبر خدا زیاده انقدر می چرخونه و می چرخونه تا بالاخره جلوت دربیاد. وقتی شنیدم موهای بدنم سیخ شد و دلم فرو ریخت. اصلا هممون یادمون رفته بود. اون قضیه مال روزای بچگیمونه. توی کوچه شون یه دختری بود که تو بچگی تشنج کرده بود و دیگه یه جورایی عقب مونده بود. اینا پسوند اسمش یه خل اضافه کرده بودن. رو خیلیها اسم می ذاشتن اینم یکیش. مامانشون هم می خندید. خودش هم همونطور صدا می کرد. اصلا انگار عادی بود. ماها هممون بچه بودیم. یه بار که ما از زبون اونا چیزی رو تعریف می کردیم با همون اسامی مامانم دعوامون کرد که رو کسی اسم نذارید. گفتیم خب اونا می گن. گفت شما نگید. دیگه هم نگفتیم. همه چیز فراموش شد. ما بزرگ شدیم. ازدواج کردیم. سال گذشته دختر بزرگش بچه دار شد. از اقوام نزدیکمونه. هممون دست به دعا شدیم تا این بچه شفا پیدا کنه و اگه قراره عقب مونده شه اصلا نمونه. خدا رو شکر موند. دیگه همه چی خوب بود ولی کم کم معلوم شد چی شده. به خاطر تشنجش تو بدو تولد، فشارهای مغزی و هزار و یک مورد دیگه کلی مشکل داره. هنوزم براش دعا می کنیم که خدایا شفاش بده. چند روزپیش اینا میرن مشهد تا بچه رو دخیل ببندن. از این طرف  مادرم خواب دید که همون دختری که اینا تو بچگی بهش خل می گفتن رفته پیش مادره و می گه یادتونه به من می گفتید خل حالا ببین خوبه. مامانم میگفت من اصلا یاد اونا نبودم. این چی بود که دیدم. از اون روز تا حالا فکرم درگیرشه. خدا گردونده و گردونده حالا یه نوه بهشون داده که تو بچگی تشنج کنه و ... نه بازم دعا می کنم که خوب بشه اما واقعا حالم بد شد.

چقدر اعمال آدما مهمه. کوچکترین کاری که می کنی به خودت برمی گرده. نمی فهمی از کجا می خوری اما بدجور می خوری.

خدا از سر تقصیراتمون بگذره و نادانیهامون و بر ما ببخشه.

فَمَن یَعمَل مِثقالَ ذرّةٍ خَیراً یَرَه 7 وَمَن مِثقالَ ذَرّةٍ شَراً یَرَه 8    وقتی این موضوع و شنیدم این دو آیه یادم افتاد.

نوشتن سخت شده

نمی دونم چرا تو سال جدید اصلا نوشتنم نمیاد. احساس خستگی می کنم. تو عید حتی یک روز هم واسه خودم وقت نداشتم. یا مهمونی بودیم و یا مهمون داشتیم. امسال شب عید رفتیم یه رستوران سنتی و سبزی پلو ماهی رو اونجا خوردیم. خوب بود. مهمتر اینکه منم از بوی ماهی راحت بودم. یه سرم رفتیم خیابون ولیعصر قیامت بود. اما واقعا شور و حالش خاص و دوست داشتنی بود. هفته اول عید سرمای شدید خوردم. دکتر هم که گیر نمیومد مجبور شدیم بریم بیمارستان. یه انترنی بود که فقط نگات می کرد و نسخه می نوشت. برای سرماخوردگی سه بسته پروفن 4بسته استامینوفن کدیین و دو بسته آموکسی سیلین. حیران بودم از این تجویز عجیب. یعنی اونا دکترای آینده اند. سیزده به در هم چیتگر بودیم. ساعت 7 صبح راه افتادیم و به محض شروع اون باد و بارون هم برگشتیم. ساعت 3 و خورده ای بود. اون روز خیلی خوش گذشت. به زور مجید فرداش رفتم سر کار. از بس خسته بودم و خوابم میومد داشتم دیوونه می شدم. تا همین دیروز هم مهمون داشتیم. وصلت با خونواده پرجمعیت این دردسرا رو هم داره دیگه.

این روزا همش فکرم پراکندس. دلم می خواد یه کار دیگه بکنم. یه روز یه چیز می خوام. فرداش یه چیز دیگه. پاک قاطی کردم.

دلم می خواد همش پیاده روی کنم. توی خیابون پر درخت. صدای پرنده ها رو بشنوم. رنگ سبز روشن درختارو ببینم. بوی گلارو حس کنم. بهار فصل فوق العاده ایه. آدم پر می شه از حس زندگی. نمی دونم فیلم پیامک از دیار باقی رو می دیدین یا نه. احساس می کردم چقدر سخته آدم از تمام تعلقاتش بگذره و چشمش و روی تمام زیباییهای دنیا ببنده و بره زیر خروارها خاک بخوابه. می دونم که اون دنیا قطعا از اینجا زیباتره اما چون ندیدمش راحت گذشتن از این همه زیبایی به نظرم خیلی سخته.

عکس متولدین فروردین و نذاشتم. تولدشون مبارک. اینم عکسشه.

 

                           

 

عید همگی مبارک

دعا می کنم سال خوب و پرباری توام با خیر و برکت و سلامتی در پیش رو داشته باشید.

من تا آخر تعطیلات نیستم. از همه دوستای گلم که تو این مدت هم همواره اومدن بهم سرزدن ممنونم. من می خواستم تک تک براتون کامنت بذارم که متاسفانه وقت نشد. به خوبی خودتون ببخشید و اگرم مارو ندیدین حلال کنین.

تعطیلات خوش بگذره.

 

         عیدتون مبارک

  

 

آخرین بازی سال ۸۶

آخرین بازی سال و به دعوت عارفه عزیز انجامش می دیم باشد که مورد قبول درگاه دوستان قرار گیرد.

باید آدمای تاثیر گذار تو این سال و اسم ببرم.

همه آدمایی که دور و برمون هستن چه بشناسیم و چه نشناسیم با کارهایی که انجام می دن تو زندگی ما تاثیر می ذارن. اینا فقط چند نمونشه.

اولیش همسر گلمه که همیشه به خاطر زحماتش و مهربونیها و گذشتش ازش ممنونم. خوبیهای اون روزای قشنگ خدا رو برام قشنگتر می کنه و وجودش برام برترین هدیه خداونده.

دومیش خواهر عزیزم افسانه که کارایی برای خونواده می کنه که همیشه هممون براش دعا می کنیم. امیدوارم همیشه بهترینها رو داشته باشه.

سومی دوستای عزیزم توی این محیط مجازیست که با وجودیکه هرگز همدیگرو ندیدیم مثل دوتا دوست صمیمی با هم صحبت می کنیم و به طور کلی وبلاگ نویسی که واقعا روحیه من و عوض کرد.

چهارمیش احمدی-نژاد و نخبگان عجیبی که دور خودش جمع کرده تا با راهکارای نشعت گرفته از هوش و ذکاوتشون تورم و چند برابر بالاببرن و تحریمارو صدبرابر کنن و بنزین و سهمیه ای و مسکن هم که دیگه هیچی نگم بهتره. همه اینا تاثیراتی رو تو زندگی پدر و مادرم و همه مستاجرا گذاشته که دیگه همه بهتر می دونن.

آخریشم کتابایی که می خونم و تاثیراتی که از هر کدومشون می گیرم. اما هیچ کتابی مثل "حکایت دولت و فرزانگی" برام تاثیر گذار نبود. یه کتاب کوچیک و کم حجمه که توصیه می کنم همه بخونن.

امسال ما نوزاد تازه متولد شده زیاد داشتیم واسه سه تاشون مشکلات بزرگی پیش اومد. یکیشونم به خاطر نارسایی قلبی فوت کرد که تاثیر بسیار بدی روم داشت. حالا کی این عارضه درمان شه و این ترس تو دلم از بین بره نمی دونم.

عارفه جان اینم از بازی من. ممنونم از دعوتت.

 

انگار خدا پیشاپیش عیدی ما رو داد. حال آمنه خوبه خوب شده. دوباره شده همون دوست شاد و شنگول من. درمانش روند کندی رو طی کرد اما خدا رو شکر که مشکلش کاملا برطرف شد. خدایا یک دنیا ممنون.

سالی که گذشت برای من و مجید سال خوبی بود اما اطرافیانمون اونقدر به مشکل برخوردند که دیگه شیرینی روزهای قشنگمون رنگ غم و مشکلات عزیزانمون و گرفت. انشالله امسال ریشه همه مشکلاتو این موشی که داره از راه می رسه بخوره و از بین ببره. می دونید که سال جدید سال موشه.

خونه تکونی ما هم تموم شد. از هفته پیش بخاری و جمع کردیم و باز خوردیم به سرما و بازم شبا سوییشرت می پوشیم و می خوابیم. یعنی اگه مورتاز ندیدین ما رو که ببینید معنیش و می فهمید. مجید می گه می خواهی بخاری و بیارم وصل کنم می گم ولش کن یه شبا خونه ایم اونم یه خورده لباس بیشتر می پوشیم تموم می شه.

یه اتومبیل پراید تو پشت بوم خونه همسایه ماست. من نمی دونم اون ماشین و چطوری بردن تو پشت بوم اما خدایی خیلی خنده داره.

این چند روزه از بس کامپیوترم و ترکوندم و هی زنگ زدم به پسرخالم که حالا چیکارش کنم دیگه خجالت می کشم دوباره زنگ بزنم. از پشت این تریبون بهش می گم که شرمنده اخلاقتم. نباید انقدراستاد می شدی که شدی و بدبختانه گرفتار همچو منی هم شده ای.

هر موقع من میام تندتند کار کنم یه کاری می کنم که ده برابر وقتم و می گیره. امروز صبح تند تند داشتم موهام و سشوار می کشیدم که یه دفعه دستم خورد به ژل و شوتش کردم زیر تخت. فکر کردم همین جلو ملوهاست هی دست کشیدم دیدم نه خبری نیست. خم شدم زیر تخت و ببینم دیدم رفته وسط تخت یه عالمشم ریخته رو زمین و لبه پتو و کشوهای دراور... فکر کردین من اون موقع عصبانی شدم؟ معلومه که نه. خیلی هم ریلکس همشو پاک کردم. مگه کار دیگه ای هم می تونستم بکنم.

راستی یه رسم جالب اینه که می گن موقع سال تحویل غذایی درست کن که توش رشته داشته باشه. تو اون سال کارات راست میاد و پرگره و لاینحل نمی شه. می خواهید بگید خرافاتیه یا هرچی. من این کار و می کنم. یه آش رشته خوشمزه. البته رشته پلو سوپ رشته دار و از این دست غذاهارم می شه گذاشت اما آش رشته خوشمزه تره.

حالا فعلا اینا باشه تا فردا که بیام اساسی خداحافظی کنم.

پ.ن: با تشکر فراوان از حمید عزیز به خاطر آدرسی که بهم داد تا برم و قالباش و ببینم و منم به مناسبت عید این یکی رو انتخاب کردم.

 

کاشکی اینجوری نبود

عیدیهامون و نصفه نیمه داده. هیچ کس از حق خودش دفاع نمی کنه. البته من حتما موقع حقوق گرفتن باقیموندشم می گیرم. اما بقیه فقط بلدن پشت سرش حرف بزنن. همین که میاد بازم جلوش دولا راست می شن. اعصابم از این خورده. از سکوت اینا و بی پروایی اون. امسال حقوق هیچ کس و زیاد نکرد فقط مال من و زیاد کرد اونم چون دخترش عروسی کرد و رفت و من دست تنها شدم. دیگه بقیه همون حقوق پارسال و می گیرن در حالیکه امسال به جای یکبار سه بار قیمت همه چیز بالاتر رفت. راست می گن که مظلوم خودش اجازه می ده در حقش ظلم کنن. همش به خاطر نبودن شغل مناسب تو جامعس. هر کی می خواد همونی و که داره دو دستی بچسبه. حتی با بدترین شرایط. من اعصابم به هم می ریزه از سکوت تک تکشون. در حق من اجحافی نشده اما واسه بقیه رو که می بینم اعصابم خورد می شه. هر کاری می گه انجام می دن. انگار بلد نیستن نه بگن. نمی دونم غرور من زیاده یا اینا زیادی خودشون و پست می کنن. من کلا زیاد تحمل امر و نهی شنیدن و ندارم. شاید واسه همینه که همیشه ترجیح می دم واسه خودم کار کنم اما اینا نمی دونم چطوری تحمل می کنن. خدا رو شکر کار من کامپیوتریه و اون از هیچیش سر در نمیاره و کاری به کارم نداره. واسه همین اینجا راحتم. دو دفعه یکی بخواد بهم دستور بده می ریزم به هم. شاید اونا هم اینجورین اما تحمل می کنن. بعید می دونم. اگه بودن قطعا شرایط و تغییر می دادن. مثل یک نظافت چی همه جا رو تمیز می کنن. کارایی که در شانشون نیست انجام می دن. اگه شغلشون این بود حرفی نبود اما الان چرا این کارا رو می کنن؟ آخه واسه کی؟ دلم می سوزه. حالا با همه این شرایط انصافه که حقشون و کامل نده. فکر کرده اگه از هرکی یه لقمه بکنه چقدر گیرش میاد. روزی رو خدا می رسونه. برکت و از کاراش برده. پارسال 12 میلیون خرج بیمارستان داد. 70 سالشه. دیگه کی می خواد به فکر آخرتش باشه. اینقدر حلال و حروم کردن و چطور می خواد جواب بده. همش درگیر زد و بند و زیرآب زنی و نامه نوشتن واسه این و اونه. اسمشم پیشکسوته. خدا نیاره اون روزی رو که این الگو باشه. من و یاد کارتون اسکروچ میندازه با همون کارگر فقیری که براش کار می کرد.

    

-------- سکوت مثل همیشه

از دست همه چیز عصبانیم و بیشتر ناراحت. آره خیلی ناراحتم از حق کشیها و حق خوریها و سکوتی که از طرف مظلوم میشه چون راه به جایی نمی بره.

 

اعصابم خورده. دلم می خواد خفشون کنم.  

ایندفعه :)

بهبودی کامپیوترمان حاصل گشت. خدایا سپاس. خواهشاً دوباره ما را گرفتار اینچنین بلاهایی نفرمایید. دق کردیم در این چند روز از دوری این بیجان عزیز. الحمدلله طاعون یکباره به کامی جان حمله کرد و CPU, Mother board  و  Power با هم دار فانی را وداع گفتند. اکنون کامی جان نو نوار گشته و دلشاد از خرجی که برگردن صاحبش نهاده.   

در پی کامنتهای دوستان بابا جان شما که آبروی مرا بردید. من بیچاره دیگه انقدرم گدا گولی نیستم که نتونم یه خط موبایل بخرم. منتها تا به امروز نیازم نشده. ما یا شرکتیم یا خونه. وقتی هم بیرونیم باز اغلب با مجیدم که اونم موبایل داره در نتیجه اگه کسی با هرکدوممون کار داشته باشه ما همواره در دسترسیم حالا اون روز یه خورده خاص بود. انشالله تا عید یک خط می خرم بلکه لااقل آبرویم جلوی شما حفظ شود.

روز درختکاری سبزه خیس کردم ولی می دونم که عمرا تا عید دربیاد. کارای عیدمم چیزیش نمونده و بسیار خوشحالم. فکر کنم تو این خونه تکونی مجید بیشتر از من خسته شد. من که نمی دونم واقعا چطوری ازش تشکر کنم. انشالله خدا بهش سلامتی بده و همیشه حفظش کنه مال خود خود من. راستی کادو عیدشم خریدم. بعداً عکسش و میذارم. 

   

روی زمین یا زیرمین

برای اربعین مادربزرگم هر سال شوله زرد می پزه. امسال هم مثل هر سال ما شاد و خرم نرم و نازک چست و چابک رفتیم اونجا. همیشه با مترو می ریم. ایندفعه مجید گفت بیا با این اتوبوسای BRT بریم روزه تعطیله و خیابونا خلوته از رو زمین بریم بهتره. خلاصه رفتیم و خیلی هم سریع رسیدیم. خونه مادربزرگمم همه جمع بودن و جای شما خالی حسابی خوش گذشت. تا اینکه عصر شد و ما اومدیم برگردیم. باز دوباره سوار این اتوبوسای انقلاب شدیم و تو خود انقلاب پیاده شدم می بینم ای بابا از مجید هیچ خبری نیست. هی توی اتوبوس و می بینم و این ور و اون ور نه خیر نیست که نیست. فهمیدم مترو پیاده شده. منم که الحمدلله قاطی...نگو مجید حر پیاده شده. البته ما همیشه پاستور پیاده می شیم. اینم من و می بینه که همچنان خوش و خرم سوارم و به راهم ادامه می دم. می فهمه یه ایستگاه زودتر پیاده شده. بدو بدو خودش و می رسونه پاستور به خیال اینکه من اونجا منتظرشم اما از من خبری نیست. اونم هی این ور اون ور و نگاه می کنه و دیگه می ره سوار مترو می شه. بعد میاد تو کوچمون منتظر من میشه. آخه قرار بود بریم خونه مادرش. منم بدو بدو باماشین خودم و می رسونم و می بینم مجید تو کوچه داره قدم می زنه. هی فکر می کردم الان اون یه چیزی به من می گه یا من یه چیزی بهش بگم. بهتره خودم دست پیش بگیرم. در نتیجه(با ملاطفت) گفتم: تو کجایی عزیزم. معلومه؟ صبح یه ساعت میگی با ماشین بریم نه مترو پس چرا اونجا پیاده شدی؟ می گه اِ راست میگیا. من فکر نمی کردم تو یادت باشه. اصلا خودمم یادم رفته بود. بعدم که گفت چقدر دوییده کلی بهش خندیدم. (شدت عصبانیتمون و دارید دیگه) در خونه مامانشینا باز بود. می گم نرفتی تو؟ می گه نه برم چی بگم. می گن زنش و ول کرده تو خیابون. . . اینم حکایتی شد. باز خدا رو شکر جفتمون سالم رسیدیم.

 

پ.ن: کامپیوترم همش ریست می شه هیچ کاری نمی تونم بکنم. تا درست شد میام بهتون سر می زنم. اینم با کلی التماس دعا نوشتم. ای خدا از دست این سیستمای له شده. کامنتارم بدون جواب تایید کردم فرصت جواب بهم نمی ده. شرمنده.

 

انتخابات- چهارشنبه سوری

صبحها تو برنامه مردم ایران سلام مسابقه ای طرح شده با این عنوان که تو یه جمله بگن در انتخابات شرکت می کنم ....    یا نمی کنم.... و بعد دلیل شخصیشون و مطرح کنن صرف نظر از وظیفه ملی و ایرانی بودن. این موضوع باعث شد به این قضیه فکر کنم. راستش من اصلا تصمیم ندارم شرکت کنم و دلیلشم ناامید شدنمه. آره واقعا فکر می کنم ناامیدم کردن. می دونم سختی و تحریم و فشار و هزار کوفت و زهرمار دیگه هست اما چرا واسه همه نیست؟ اینجوری که همه باید تو یه سطح زندگی کنن پس این اختلاف طبقاتی چیه؟ اونم اینقدر وحشتناک!!! اگه صحبت سر اسلام ناب محمدیه مگه زمون پیامبر که همه مسلمونا مجبور شدن به مدینه برن و چندین خونواده با هم تو یه خونه باشن و از سهم خودشون به مهاجرا هم بدن مگه تحریم نبودن؟ مگه سه سال تو شعب ابی طالب تحریم نبودن؟ اما همدلی و یکدست و یک سطح بودنشون اونقدر قدرتمندشون کرد که اول مکه و بعد کل عربستان و شام و سوریه و ایران و هزار جای دیگه رو تسخیر کردن. پس این اسلام ناب محمدی رو تو کجای این رفتارها می شه پیدا کرد؟ انگار از مسلمونی فقط تو سر و کله زدن و عزاداریشه که براشون مهمه.

دلم یه شادی بزرگ می خواد. یه چهارشنبه سوری واقعی. نمی دونم چرا می خوان این سنت قشنگ و از بین ببرن. در واقع نه از بین می ره و نه اینا دوباره احیاش می کنن. کاش مثل شب یلدا بهش بها داده می شد. کاش مثل قدیم میاوردن بوته می فروختن. "زردی تو از من. سرخی من از تو". یه همچین چیزی بود. رسم قشنگیه. ولی خراب شده. نارنجک می زنن. دستشون می رسید تانک میاوردن. از اول اسفند شروع کردن. باید یه بار دیگه به این روز نگاه کرد و یه بار دیگه احیاش کرد. همونجوری که بود نه اونجوری که الان هست. باید اون روز همه با شادی بیان بیرون و این جشن و نگاه کننو توش شرکت کنن نه اینکه از ترسشون تا جایی که می تونن بیرون درنیان. این یه کار فرهنگی و تبلیغ فرهنگی می خواد که فقط از دست تلویزیون برمیاد و دولت که تو هر چند تا محله یه جا رو به این کار اختصاص بده. فرهنگای قشنگ چرا باید به بی فرهنگی تبدیل بشن؟ تمدن مارو همین چیزا ساخته دیگه. شادی و همدلی تو همین کارا به دست میاد. نمی شه که هی از تمدنمون بگیم و بعد یه ذره واسش ارزش قائل نباشیم. چه می دونم در تعجبم!!! 

 

:(

امروز تهنای تهنام. مجید سرمای شدید خورده و تو خونه خوابیده. صبح غریبانه اومدم شرکت. انقده بده وقتی نیست. اصلا حوصله ندارم.

متولدین اسفند

این عکس هم مال متولدین اسفنده. تولد همشون مبارک. انشالله سالهای خوبی رو در پیش رو داشته باشن.مادر منم متولد همین ماهه. فکر می کنم مهربونیشون بیش از اندازس. اونقدری که همه رو پر رو و پرتوقع می کنن. البته مادر من اینجوریه. بقیه رو نمی دونم. انشالله که خدا حفظشون کنه.

 

ویژگی‌ها و خصوصیات‌ کلی‌ متولدین‌ اسفند ماه‌: خلاق‌، با قدرت‌ تخیل‌ قوی‌، حساس‌، زود رنج‌، دلسوز و با احساس‌
دل‌ رحم‌، رئوف‌، رحیم‌ و مهربان‌
از خود گذشته‌، فداکار، نوع‌ دوست‌، بی‌تجربه‌، غیر مادی‌ و معنوی‌
شهودی‌، همدل‌ و هم‌ فکر

جنبه‌ منفی‌ شخصیت‌ متولدین‌ اسفندماه‌: واقع‌ گریز، گریز گرا و ایده‌آلیستی‌
مرموز، تو دار، پنهان‌ کار، دو پهلو و مبهم‌
سست‌ اراده‌ و به‌ راحتی‌ تحت‌ سلطه‌ قرار گیرنده‌

حیوانی‌ که‌ در ارتباط با ماه‌ تولد شماست‌، ماهی‌ است‌ (دو ماهی‌ که‌ در دو جهت‌متفاوت‌ در حال‌ شنا هستند) سالیان‌ سال‌ است‌ که‌ ماهی‌ یک‌ منبع‌ اصلی‌ غذایی‌ برای‌انسانها محسوب‌ شده‌ است‌ و در مسیحیت‌ این‌ دو ماهی‌ نشانگر تنش‌های‌ درونی‌متولدین‌ اسفندماه‌ است‌.

رنگ‌ محبوب‌ و خوش‌ یمن‌ متولدین‌ اسفند ماه‌ «سبز آبی‌ ملایم‌» است‌.


 

        تولدتون مبارک