ناشناس همدل

ناشناس همدل

آرزومند آن مباش که چیزی غیر از آنچه هستی باشی، بکوش در کمال آنچه هستی باشی.
ناشناس همدل

ناشناس همدل

آرزومند آن مباش که چیزی غیر از آنچه هستی باشی، بکوش در کمال آنچه هستی باشی.

ماه رمضون

اگر بخوام به عقب برگردم و خوب نگاه کنم می بینم آمار قابل قبولیه.

بعد از دوسال خدا رو شکر کلی از قسط هامون و دادیم و تا آخر امسال فقط قسط خونه و یک قسط دیگه می مونه که مبلغشون زیاد نیست و اتفاق مهم دیگه اینکه با پس اندازی که تو این دوسال کردیم تونستیم یه ماشین بخریم و انشالله چند روز دیگه تحویل بگیریم. یه پیکان 82 که البته 35-6 تا بیشتر کار نکرده. حالا فعلا همین هم کار ما رو راه می ندازه خدا رو شکر.

انگار قسمته ما کارای مهممون و تو ماه رمضون انجام بدیم. تو ماه رمضون بود که مجید اومد خواستگاری  و ماه رمضون سال بعد یک اتفاق مهم و برای اولین بار تجربه کردیم. تو ماه رمضون ماشین خریدیم و تو همین ماه یک تصمیم مهم گرفتیم که داریم انجامش می دیم.

ماه بسیار زیبا و پر برکتیست که با رفتنش دلم حسابی براش تنگ می شه. می خواهیم که از امسال زکات مالمون و هم بپردازیم. کاری که درست به اندازه نماز خوندن بهش سفارش شده و شاید اگر همه این کار و بکنن دیگه هیچ کس طعم تلخ فقر و نچشه.

نذر شوله زرد برای سلامتی فرزانه کرده بودم که دیروز انجامش دادم. خدا نعمت سلامتی رو از هیچ کس نگیره و اونهایی رو هم که بیمارن زودتر شفا بده انشالله.

ما نیمه شعبان عروسی کردیم و خیلی زود به ماه رمضون رسیدیم. اون سال وقتی ماه رمضون تموم شد و تلویزیون اعلام کرد که فردا عید فطره من بدون اینکه بخوام قوله قوله اشک می ریختم و احساس می کردم اصلا نمی تونم از این ماه دربیام. واقعا نمی تونم بگم که چقدر این ماه و دوست دارم. خلاصه اون روز ما حقوقمونم گرفته بودیم و در همون حین داشتیم تقسیم اراضی هم می کردیم. مجید هم فکر می کرد واسه اینکه ما بیشتر حقوقمون پای قسط میره اینجور گریه می کنم. سوئ تفاهم مسخره ای بود و هیچ وقت از یادم نمیره. مجید هم ناراحت بود که بیشتر از این از دستش بر نیومده و حالا من انقدر ناراحت شدم. رفتیم بیرون یه دوری زدیم. اما واسش خیلی عجیب بود که یه نفر به خاطر تموم شدن ماه رمضون گریه زاری کنه و شاید هم فکر می کرد دارم بهانه تراشی می کنم که مثلا اون ناراحت نشه. خلاصه اینکه نمی دونم چرا هر موقع اعلام می کنن فردا عیده من اشکم درمیاد و حالا دوباره داریم به اون عید نزدیک می شیم و من از همین الان دلتنگ ماه عزیزی هستم که داره تموم می شه و تا سال آینده هم کی مرده و کی زنده؟

دیشب همه خواهرهای مجید دعوت بودن و افطاری و سور ماشین و یکجا دادیم. پسر آمنه هم یکسره نق می زد و آویزن مامانش بود. آمنه با افاده می گفت (البته به شوخی) فکر نکنید واسه پسرم میام برای دخترای شما بذار ببینم به امیر چی میاد آه عسل ولی الکی اسم دختراتون و عسل نذاریدا. گفتیم حالا کی خواست به تو دختر بده خیلی هم پسرت اخلاق داره... حالا اینا که شوخی بود ولی چقدر بد بود این قدیما پدر مادرا می شستن واسه خودشون می بریدن و می دوختن بچه های بیچاره هم که اون وسط هویج بودن.

نظرات 9 + ارسال نظر
شهرزاد شنبه 6 مهر 1387 ساعت 04:19 ب.ظ

سلامم بهار جان:
خوبی عزیزم..اول یک معذرت خواهی باید بکنم بابت کامنت قبلیم که اسمتو به دلیل تایپ سریع اشتباه نوشتم عزیزم...
ببخشید...
بعدشم که خدا رو شکر که تونستید به لطف خدا همه ی کاراتونو انجام بدینو زندگی به کامتنو..
خدا رو شکر...
گفتی دلتنگی!!!منم این ماه پر برکت رو خیلی دوست دارم به قول تو که میگی پر خیر و برکت واقعا هم پر خیرو برکت ..من این ما و خیلی دوست دارمو وقتی که میگن تمام شده واقعا غمگین میشم...
انشالا که خدا نذرتو قبول کنه و بلا از سر فرزانه جونم در بشه و همیشه سالمو تندرست باشه...
ماشینم حالا عیب نداره انشالا روز به روز بهتر بشه و سال دیگه یک چیزه بهتر ...موفقیت این طوری بیشتر به شچم میادو بیشتر قدرشو میدونی...
قدیما که نگو....یه چی میگی یه چی میشنوی در این موردا..هر موقع پای حرف پیرای خانواده میشنم که چه طوری زن میگرفتن و چه طوری شوهر میکردند دلم میسوزه...
بگدریم..
امیدوارم که همیشه شاد و موفق باشی و ما لبخندو رو لبات ببینیم...
بوووووس

سلام شهرزاد جان.
متشکرم. تو چطوری؟
ای بابا این حرفا چیه. اشکال نداره.
آره دیگه پله پله آهسته و پیوسته داریم می ریم جلو. به قول تو اینطوری لذتش بیشتره. ما هم راضییم شکر. :)
پس بالاخره یه همدرد پیدا کردم. خوشحالم که می فهمی چی میگم. اما خب دیگه چیکار کنیم که نمی شه جلوی گذر ایام و گرفت.

امیدوارم اون رسم و رسوما تو همه قوم و قبیله ها از بین بره و همه راحت ازدواج کنن و خوشبخت بشن حتی شما دوست عزیز ؛)

ققنوس یکشنبه 7 مهر 1387 ساعت 10:02 ق.ظ

وقتی شنیدم بالاخره موفق شدید بخرید خیلی خوشحال شدم! مبارکتون باشه. ایشالا باهاش منو مسافرت ببرید!

تو هم انشالله پرایدت و بگیر اونجوری بریم :)

راستی حال عروس چطوره برادر عروس؟

ققنوس دوشنبه 8 مهر 1387 ساعت 10:30 ق.ظ http://startofanend.ir

تو که خودت عروس بودی! باید حال عروسو خوب بدونی! :-)

آخه حال اون با من خیلی فرق داره.

یه جور عجیبی خوشحاله ؛)

البته انشالله که همیشه خوشحال باشه

شهرزاد چهارشنبه 10 مهر 1387 ساعت 02:08 ق.ظ

سلامم عزیزم:
عیدت مبارک خانومی...
آپممممم بدو بیا..
بوووووووووووووووووووووس:))))

سلام شهرزاد جان.
عید تو هم مبارک.
چشم اومدم.
متشکرم.

ققنوس شنبه 13 مهر 1387 ساعت 09:27 ق.ظ

خیلی ماه خوبی بود برای اتفاقای مهم و تصمیمهای مهم!
امیدوارم موفق باشید، پنجشنبه هم ببینمتون!

کاملا موافقم و خوشحالم که برای تو هم ماه خوبی بود.
انشالله

shahab شنبه 13 مهر 1387 ساعت 10:09 ق.ظ http://www.kavire-del87.blogfa.com

salam
web zibai dari ba naveshtehaye zibatar
khoshhal misham be didane man ham biay
montazeram
bye

یاسمن دوشنبه 15 مهر 1387 ساعت 02:16 ب.ظ http://mehrabooni-sedaghat.blogfa.com/

تبریک میگم عزیزم امید که به همه ارزوهات برسی

خیلی ممنون یاسمن جان.
حضورت اینجا خیلی خوشحالم کرد :)

ققنوس سه‌شنبه 16 مهر 1387 ساعت 01:21 ب.ظ

بالاخره دیشب چشمم به جمل ماشینتون روشن شد! مبارکتون باشه!

به به سعادتی نصیبت شده ؛)

سلامت باشی. انشالله شیرینی ماشین خودت

اقلیما چهارشنبه 17 مهر 1387 ساعت 03:02 ق.ظ

سلام
خوبی بهار جان؟
به سلامتی.چه خوبه وقتی میام اینجا از این پستای خوب میذاری.
خوش بشای.
فعلا بای تا های

سلام اقلیمای عزیز
متشکرم اما کم پیداییها درست مثل خودم. اصلا دستم به نوشتن نمی ره با اینکه اتفاقات زیادی هم می افته.
بی انگیزه شدم واسه نوشتن :(
تو هم خوش باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد