ناشناس همدل

ناشناس همدل

آرزومند آن مباش که چیزی غیر از آنچه هستی باشی، بکوش در کمال آنچه هستی باشی.
ناشناس همدل

ناشناس همدل

آرزومند آن مباش که چیزی غیر از آنچه هستی باشی، بکوش در کمال آنچه هستی باشی.

از هر دستی بدی...

توی موبایل یه آهنگ بامزه ای شنیدم که با لهجه ترکی واسه بربری می خوندن. به این تیکش خیلی خندیدم:

حالا گردالویی بربری

گوشتالویی بربری

خیلی وقته نیستم؛ می دونم. همونطور که گفتم هنوز از اون قاطی بودن درنیومدم. حتی میل به نوشتن هم ندارم. به بزرگی خودتون ببخشید. داریم فکرای بزرگ می کنیم تا اگه خدا بخواد یه تکونای اساسی به کار و بارمون بدیم. بالاخره از یه جایی باید شروع کرد. البته برناممون واسه یکی دو سال آیندس اما از همین الانا باید زمینه هاش و فراهم کنیم. بازم هرچی خدا بخواد.

اینکه میگن از هر دستی بدی از همونم می گیری یا اینکه چوب خدا صدا نداره یا اینکه کسی رو مسخره نکن ممکنه خودت هم به همون روز بیفتی همش درسته. صبر خدا زیاده انقدر می چرخونه و می چرخونه تا بالاخره جلوت دربیاد. وقتی شنیدم موهای بدنم سیخ شد و دلم فرو ریخت. اصلا هممون یادمون رفته بود. اون قضیه مال روزای بچگیمونه. توی کوچه شون یه دختری بود که تو بچگی تشنج کرده بود و دیگه یه جورایی عقب مونده بود. اینا پسوند اسمش یه خل اضافه کرده بودن. رو خیلیها اسم می ذاشتن اینم یکیش. مامانشون هم می خندید. خودش هم همونطور صدا می کرد. اصلا انگار عادی بود. ماها هممون بچه بودیم. یه بار که ما از زبون اونا چیزی رو تعریف می کردیم با همون اسامی مامانم دعوامون کرد که رو کسی اسم نذارید. گفتیم خب اونا می گن. گفت شما نگید. دیگه هم نگفتیم. همه چیز فراموش شد. ما بزرگ شدیم. ازدواج کردیم. سال گذشته دختر بزرگش بچه دار شد. از اقوام نزدیکمونه. هممون دست به دعا شدیم تا این بچه شفا پیدا کنه و اگه قراره عقب مونده شه اصلا نمونه. خدا رو شکر موند. دیگه همه چی خوب بود ولی کم کم معلوم شد چی شده. به خاطر تشنجش تو بدو تولد، فشارهای مغزی و هزار و یک مورد دیگه کلی مشکل داره. هنوزم براش دعا می کنیم که خدایا شفاش بده. چند روزپیش اینا میرن مشهد تا بچه رو دخیل ببندن. از این طرف  مادرم خواب دید که همون دختری که اینا تو بچگی بهش خل می گفتن رفته پیش مادره و می گه یادتونه به من می گفتید خل حالا ببین خوبه. مامانم میگفت من اصلا یاد اونا نبودم. این چی بود که دیدم. از اون روز تا حالا فکرم درگیرشه. خدا گردونده و گردونده حالا یه نوه بهشون داده که تو بچگی تشنج کنه و ... نه بازم دعا می کنم که خوب بشه اما واقعا حالم بد شد.

چقدر اعمال آدما مهمه. کوچکترین کاری که می کنی به خودت برمی گرده. نمی فهمی از کجا می خوری اما بدجور می خوری.

خدا از سر تقصیراتمون بگذره و نادانیهامون و بر ما ببخشه.

فَمَن یَعمَل مِثقالَ ذرّةٍ خَیراً یَرَه 7 وَمَن مِثقالَ ذَرّةٍ شَراً یَرَه 8    وقتی این موضوع و شنیدم این دو آیه یادم افتاد.

نظرات 9 + ارسال نظر
احمد یکشنبه 25 فروردین 1387 ساعت 04:57 ب.ظ http://www.key-online.blogsky.com/

سلام

وبلاگه خوبی داری یه کمی هم با حاله حالا زیاد پرو نشو

یه سری هم به من بزن

اگه قابل دونستی لینکم کن

منتظرم

فعلاْ

بای ......

سلام
خیلی ممنون.

[ بدون نام ] دوشنبه 26 فروردین 1387 ساعت 01:22 ب.ظ

سلام
صبح دوشن به تون بخیر
به مطلبی که اشاره کردید تردیدی ندارم و محکم براین عقیده ام
که زندگی امروز من بازتابی است از رفتارهای گذشته خود و خانواده ام و زندگی آینده ما مستقیما مرتبط است با افکار - گفتار -و کردار امروزمان پس بچه ها مواظب باشیییییییییید

ودر مورد اشاره شما به آیه شریفه
فَمَن یَعمَل مِثقالَ ذرّةٍ خَیراً یَرَه ***
فکر میکنم اشاره اش محاسبه وعقوبت اخروی اعمال ماست
پس بچه ها مواظب باشیم که در دنیا اعمال و رفتارمان باعث
مکافات دنیوی ودر آخرت باعث شرمندگیمان در روز محاسبه و
مکافات اخروی نشود
خدایا از همه گناهان توبه
قَالَ رَبِّ إنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرلِی فَغَفَرَ لَهُ و إنَّهُ هُوَ الغَفُورُ الرَّحِیمُ
موسی گفت: پروردگارا، من بر خویشتن ستم کردم، مرا ببخش. پس خدا از او درگذشت که وی آمرزنده مهربان است. (قصص:16)
«الهی قلبی محجوب و نفسی معیوب و عقلی مغلوب و هوائی غالب و طاعتی قلیل و معصیتی کثیر و لسانی مقر بالذنوب فکیف حیلتی یا ستار العیوب و یا علام الغیوب و یا کاشف الکروب اغفر ذنوبی کلها بحرمة محمد و آل محمد یا غفار یا غفار یا غفار برحمتک یا ارحم الراحمین.» یعنی؛ ای خدای من، دلم در پرده گناه است و نفسم معیوب و عقلم مغلوب و هوسم غالب و بندگی و فرمان برداری‌ام اندک و گناه و نافرمانی‌ام و زبانم مقر به گناهان. چه چاره‌ای دارم؟ ای پرده پوش عیوب، ای دانای غیبها، و ای برطرف کننده گرفتاری‌ها، همه گناهانم را بیامرز، به مقام محمد و آل محمد، ای بسیار آمرزنده، ای بسیار آمرزنده، به حق رحمتت ای مهربان ترین مهربانان.
......................................................................
آمین

راستی بهار خانم چه خبر از f-18

سلام.

پروردگارا، من بر خویشتن ستم کردم... این بهترین توصیف برای گناهانمان است. با شما موافقم اما تعجب کردم از این اتفاق فراموش شده که در واقع آتش زیر خاکستر بود. شاید دل اون دختر یا مادرش از شنیدن این حرف شکسته بود اما هیچ کس جز خدا نفهمید و اکنون اما چگونه می توان این حادثه را جبران کرد تا خدا بگذرد و ببخشد. هیچ کدوم نتونستیم این خواب و برای اونا تعریف کنیم. تعریف کردنش چه سود که اونا دیگه از اون محل رفتن و این طفل بی گناه تاوان آن گناه را پس می دهد.

فرزانه هم خوبه اما یه سر داره هزار سودا. خیلی هم دلش می خواد بیاد و آپ کنه ولی فرصت نمی کنه. حتما می گم که سراغش و گرفتی. مطمئناً خوشحال می شه.

آست - روزمرگی دوشنبه 26 فروردین 1387 ساعت 01:24 ب.ظ http://rroozzmmaarreeggii.blogfa.com

سلام بهار عزیز

زمانی که ۲۰ ساله بودم و دنبال کار و افسرده ی کامل برای کار اومدم تهران شخصی منو به داداشش معرفی کرد که برم و پادو کارگاه اون باشم.

من این ور میز و اونم اون طرف.
مشخصاتم رو پرسید و حقوق رو هم معین کرد ولی اونقدر سخیف و بد برخورد کرد که من قبول نکردم برم اونجا و این باعث شد که از روی ناچاری و بد بختی مجبور بشم برم بندر عباس کار کنم.
من رفتم و ۸ سال موندم توی بندر تا خدا رو شکر اوضاعم سروسامونی گرفت.تونستم تحصیلات نیمه تمومم و ادامه بدم و خلاصه دستم دیگه به دهنم می رسید
دورا دور میشنیدم که زنش و طلاق داده و ازدواج مجدد کرده. و شنیدم که زن دومش رو هم طلاق داده.
می شنیدم که پولش و تو بازار خوردن و چون اعتباری نداره ازون کار اومده بیرون و تو اژانس کار میکنه و شنیدم که اخرین بار ماشینش رو هم دزد برد
شنیدم که خونه نشین شده و اهل بساط .
تا اینکه من اومدم تهران و تو یه شرکت به عنوان مدیر عملیات مشغول شدم.
همون دوستم که روزی منو به ایشون معرفی کرده بود زنگ زد و گفت امروز یه نفر و میفرستم ببین میتونی واسش کاری کنی
.اون روز عصر اومد و مثل بچه مظلوم ها نشست اون ور میز.
قشنگ یادم بود روزی که رفته بودم پیشش. دیدم خیلی معذبه و سرش پایینه.
سعی کردم راحت تر باهاش برخورد کنم که اونم راحتی بیشتری احساس کنه.

حالا این اقا به اون اندازه بد نبود که استحقاق این همه بد بختی رو داشته باشه ویا در حق من بدی انچنانی نکرده بود که حالا من بگم بخاط ظلمی که به من کرده بود و . . .

ولی بحثم سر کوچکی دنیاست دوست عزیز.

نردبان این جهان ما و منی ست
عاقبت این نردبان افتادنی ست
لاجرم انکس که بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شکست .

پایدار باشید و مستدام .

سلام کاوه عزیز.

خیلی متاسف شدم از رفتار اون آدم و عاقبتش. شاید به شما آنقدرها بدی نکرده باشد اما اگر با تمام اطرافیانش همانطور رفتار کرده باشد و به همه از بالا نگاه کرده باشد و ظلمش را حتی به زن و بچه هم روا داشته باشد انتظاری جز این نمی رود.

موافقم. دنیا خیلی کوچیکه. خیلی بیشتر از اونچه که ما فکر می کنیم. فقط هرکاری می کنیم ای کاش دلی رو نشکنیم.

خیلی ممنونم از حضورت و نظرت.
شاد و موفق باشی.

ققنوس دوشنبه 26 فروردین 1387 ساعت 03:37 ب.ظ http://StartOfAnEnd.bLogFa.iR

زندگی چیز عجیبیه...

اوهوم. خیلی زیاد!!!!

ققنوس سه‌شنبه 27 فروردین 1387 ساعت 09:08 ق.ظ http://StartOfAnEnd.bLogFa.iR

سمیه جان کی میگه همه مثل خروس جنگی شدن؟
همه چیز به خوبی و خوشی در حال دنبال شدنه!

فرزاد جان نوشته های آدمای این دنیای مجازی این و می گه :(
خدا کنه اینطور باشه اما ظاهرا نیست. :(((

نرجس سه‌شنبه 27 فروردین 1387 ساعت 10:39 ق.ظ

خدایا از سر رحمت با همه ی ما برخورد کن....
من هم از این چیزها زیاد شنیدم... دلم می لرزه وقتی قدرت خدار ا می بینم

آمین...
واقعا هم همینه.

راستی چطوری نرجس جان؟ سال خوبی رو برات آرزومندم.

ایمان سه‌شنبه 27 فروردین 1387 ساعت 03:44 ب.ظ http://shifteghan-e-khedmat.blogsky.com

بسم ربالشهدا والصدیقین
سلام
حقیقتا هیچ چیزی از خدا پنهان نیست نه کوچکی ما و نه بزرگی بعضیا.البته در مقابل خدا همه کوچیکند.و همه چیز در این جهان و اون جهان موثره .خدا یا مارا به کوچکیمان وبه بزرگیت ببخش.

زندگی بی عشق سرد و خاموش است.(شهید بهشتی)

سلام.
بله دقیقا همینطوره.
الهی آمین.

خیلی ممنونم از حضورت و نظر قشنگت.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 27 فروردین 1387 ساعت 04:42 ب.ظ

سلام
عصر سه شنبه بخیر
میگما
چقدر خوبه یه پست اضطراری در مورد اعتراض به تعغیر نام خلیج فارس به خلیج عربی بذاری
اینم لینک اعتراض نامه
http://new.petitiononline.com/sos02082/petition.html
خیلی مهمه کوتاهی نکن

سلام. صبح چهارشنبتون بخیر.

باشه این کار و می کنم. میام پست شمارو کپی می کنم و اینجا میذارم.
:) اینطوری راحت تره.

عارفه چهارشنبه 28 فروردین 1387 ساعت 08:57 ق.ظ http://www.a17.blogsky.com

زندگی رسم خویشاوندی است.
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ،
پرشی دارد اندازه ی عشق.
زندگی چیزی نیست ، که لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود.

سلام عارفه جان. ممنونم که اومدی. خوشحال شدم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد