ناشناس همدل

ناشناس همدل

آرزومند آن مباش که چیزی غیر از آنچه هستی باشی، بکوش در کمال آنچه هستی باشی.
ناشناس همدل

ناشناس همدل

آرزومند آن مباش که چیزی غیر از آنچه هستی باشی، بکوش در کمال آنچه هستی باشی.

عصر یخبندان

اگه این روزا یه آدم یخی دیدین اصلا تعجب نکنید. اون منم که از سرما یخ زدم.

این روزا احساس می کنم اسکیمو شدم.هنوز بخاریمون و وصل نکردیم. شبا جفتمون یه یقه اسکی می پوشیم. یه سوییشرت هم از روش. جوراب هم پامون می کنیم و بعد می خوابیم. البته زمستون کلاه هم سرش می ذاره. بعدم می ریم زیر پتو و تا کلمونم می کشیم. خب چیکار کنیم سردمونه. حق داریم احساس کنیم اسکیموییم نه؟ تازه صبح ها که بلند می شیم بازم نوک بینیمون یخ کرده. وقتی هم می ریم وضو بگیریم که دیگه هیچی. دلم می خواد یه ور پتو بخوابم و دستم بگیرمش بعدم با همون قل بخورم و عین ساندویچ شم که نونش پتو باشه و محتویاتش من. خدایا آخه من از دست این سرما چکار کنم؟ هنوز نه پالتو جدید گرفتم نه سوییشرت. معلوم نیست این مغازه دارا کی می خوان این جنساشون و بیارن. یه شنل دارم اما خیلی کوتاهه. می ترسم بپوشم این قشنگا بیان بگیرنم. شانس که ندارم. پالتویینای قبلیمم دیگه دلم نمی خواد بپوشم. فعلا مجبورم با این سرما بسوزم و بمیرم.

اون روزی رفتم هر 5 تا شعله گاز و روشن کردم تا فعلا جای بخاری کار کنه اما بعد پشیمون شدم و گفتم اگه سرما بخوریم بهتره تا اینکه خفه بشیم خب جونم و از سر راه که نیاوردم.

اگه خدا بخواد امروز این بخاریو وصل می کنیم. فقط نمی دونم تو این سرما چرا انقدر من هوس بستنی می کنم!!! یه بارچله زمستون رفته بودیم رودهن خونه عمه ام. بعد تو اون سرمای شبانش که قطعا می دونید چقدر سرده رفتیم سراغ یه مغازه همه میومدن و در حالی که دندوناشون به هم می خورد می گفتن آفا یه چای داغ بده. ما هم شونصدتا بستنی خریدیم و تو راه برگشت خوردیم. از بس دستم یخ بود دیگه حسش نمی کردم. نه به خدا سادیسم نداریم اما می دونم یه جوری هستیم!!!

نقاشی راه پله هم تموم شد. فردا هم حبابای سقف و وصل می کنیم.

خدایا چرا ما اینقدر وقت کم میاریم؟؟؟؟!!!! نمی شه شبانه روز به جای 24 ساعت 30 ساعت باشه؟  

نظرات 7 + ارسال نظر
شاذه پنج‌شنبه 1 آذر 1386 ساعت 12:30 ب.ظ http://shazze.blogsky.com

سلام بهار جونم
آووخ سرما!! ما که یه ماهی شوفاژامون روشنه! تازه اینجا خیلی سردم نیست. ولی شبا به خاطر بچه ها روشنه
ولی وضوگرفتن خیییییییلی سخت شده. اینقدر به خودم فشار میارم تا یه وضو بگیرم و تند بعدش دستامو خشک کنم و بعدم حسابی خودمو تو چادر بپیچم که خیر سرم می خوام دو رکعت نماز بخونم!!!
امیدوارم زودتر خونتون گرم بشه:*

سلااااااااااااااام خانم خانما. قصه نویس قلم طلایی :)
بالاخره بخاریمون و وصل کردیم. ولی هنوز واسه وضو گرفتن قندیل می بندم.

شهرزاد پنج‌شنبه 1 آذر 1386 ساعت 12:52 ب.ظ

سلام بهار عزیزم:
خوبی عزیز؟؟؟؟؟؟؟؟
الهی بمیرم ....مگه شوفاژ ندارید؟؟؟؟؟؟؟
بابا مغازه ها آوردن من با مامانم رفتم خرید پالتو مالتو.....
آره واقعا منم خیلی وقت کم میارم.....
عیدتم مبارک باشه....
بخاریتونو وصل کردید خیلی مواظب باشید....
تو چرا این طوریی؟؟؟؟؟؟؟
خودت میدونی دیگه.....
بیا وب من کارت دارم .....
یادت نره..........
ممنون
قربونت

سلااااااااااااااام. چطوری؟
نه دلبندم بخاری بیده.
رفتم خریدم الانم خیلی خوشحالم.
عید تو هم مبارک.
چمی دونم. خلقت ما هم اینطوری بوده دیگه :)
الان میام.
قربونت.

فرزانه پنج‌شنبه 1 آذر 1386 ساعت 01:36 ب.ظ

سلام آدم یخی! چطوری! خودم جمعه میام خونتون با حضور گرمم یخت و آب میکنم! راستییییی! تو وبلاگ ققنوس که نظر گذاشتی جوابت و دادم. اگه بازم حرفی داشتی تو وبلاگ اون بگو که یه خورده حرصش بدیم! :)

سلاااااااام. خودت هم عین منی دیگه سرمایی.
دستت درد نکنه اومدی.
آره خیلی کیف داره. اصولا از حرص دادن بعضیها خوشم میاد. :-)))))

حمید پنج‌شنبه 1 آذر 1386 ساعت 07:53 ب.ظ http://karaj400.blogsky.com

سلام بهار خانم
سوالی که کرده بودی رو پاسخ دادم
شاید بدرد شما هم بخوره شاید

به زمستون سلام برسان
راستی یادته (یک حکایت تاریخی) شکلاتو
اونم پاسخ دادم

و بعد از این هیچ نظری رو بدون جواب تایید نمیکنم

خیلی ممنون. میام می بینم.
سلامت باشید.
بله یادمه. جواب و کپی کردم و دارمش.
لطف می کنید.

کاوه - روزمرگی جمعه 2 آذر 1386 ساعت 11:34 ق.ظ

سلام

من بچه که بودم اونقدر گرمایی بودم که چله زمستون هم آستینام بالا بود.
ولی زمان سر بازی آی طبعم عوض شده بود . آی عوض شده بود.

حالا تو الان خونه تی . خیالت راحته امروز نه فردا بخاری رو وصل میکن.
من بد بخت پاهام که یخ کنه دیگه هیچ کاری نمیتونم بکنم. هیچ کاری .
زمان سربازی یه جفت جوراب میپوشیدم. روی جوراب های یه کیسه فریزر میکردم مثل جوراب. و بعد یه جفت جوراب پشمی هم روش.

بعد دیگه اون بچه سر تق ها هم وقتی پاشون یخ میکرد من واسه خودم سوت میزدم.

بابای

منم مدرسه که می رفتم دو تا جوراب. دوتا شلوار سه تا لباس + مانتو+ .... می شدم خرس قطبی :-)
خونه که میومدم تا لباسام و دربیارم یه ساعت طول می کشید.

شهرزاد جمعه 2 آذر 1386 ساعت 08:51 ب.ظ

سلامممممممممم بهار جونم:
خوبی عزیز؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بدو بیا آپممممممم
بدو بدو....
قربونت
فعلا.....

اومدددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددم

ققنوس شنبه 3 آذر 1386 ساعت 09:14 ق.ظ http://startofanend.blogfa.ir

بیاید تو وبلاگ من با هم حرف بزنید!
اصلا بگید همه دوستاتون هم بیان تو وبلاگ من با هم حرف بزنن!
بالاخره یه سفره ای پهن شده، همه بیاید استفاده کنید! من خوشحال میشم که جوونا تو وبلاگ من شادروان و دلشاد بشن!!

آی.آی.آی!!! این و نگی چی بگی :)
حتما میام.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد