تو دانشگاه که بودیم برای هماهنگ کردن برنامه کارآموزیمون تلفنی به جای یکی از دوستام صحبت کردم. نه یه بار نه دو بار هشت بار با فاصله های نزدیک به هم. طوری که اون طرف قشنگ صدای من و می شناخت. منم چون دفعه اول خودم و با فامیلی دوستم معرفی کردم هفت دفعه بعدیشم باز همین کار و کردم. از بس که این دوستم تا قطع می کردم یه سوال جدید واسش پیش میومد. از شانس ما زد و همونم درست شد و من و اون دوستم یعنی مژگان راه افتادیم و رفتیم اونجا با فاصله یک روز از اون تلفنا. حالا منم موندم چیکار کنم. صدام و عوض کنم. الکی با ادا حرف بزنم. چیکار کنم که این طرف من و نشناسه. مژگانم هیچ رقمه حاضر نمی شد حرف بزنه. هی می گفت دفعه اوله من خجالت می کشم. می گفتم بیا تو لب تکون بده من حرف می زنم. اینجوری معلوم نمی شه صدای کدوممون داره درمیاد. خلاصه انقدر مسخره بازی درآوردیم و الکی دوبله تمرین کردیم تا رسیدیم اونجا و اونم نمی دونم نفهمید یا به روی خودش نیاورد. دیگه به خیر گذشت. شرکتی که رفته بودیم اسمش (کاویان فرا کام) بود. بیشتر طراحی قالب کار می کرد واسه شرکت ایران خودرو. خلاصه من اونجا موندگار شدم و دوستم رفت یه جای دیگه. یه بار که صب زود از خواب بیدار شدم و اصلا هم حوصله نداشتم برم تو همون خواب و بیداری زنگ زدم به اونجا و وقتی گوشی رو برداشتن زد و زبون من گرفت و یه کاره از گفتن حرف «ک »و«و» عاجز موندم و پرسیدم:شرکت (کافیان فرافام )؟؟؟ اون طرف گفت: بله؟؟؟!!!!! خودم و جمع و جور کردم و طوری که اون به گوشای خودش شک کنه دوباره اسم شرکت و گفتم و خلاصه اون روز و نرفتم.
سلام متن جالبی بود.
حا لا یک سوال ؟اینکه کاره درستی کردی یا نه و چرا؟
معلومه که کارم درست نبود. آخه یه روز قبلش خودم زنگ زده بودم و آدرس مادرس و چیزایی که می خواستم و گرفتم. بعدم یه بار همون روز زنگ زدم بعد دیگه روم نشد مجدد تماس بگیرم. این مژگانم ماشالله هزارتا سوال داشت اما خودش روش نمی شد زنگ بزنه. من مثلا به جای اون زنگ زدم و اومدم خوبی کنم توش موندم. چمی دونم اون موقع عقلم همین قدر رسید
وبلاگت بسیارجالب ومفید بود شما هم به ما سربزنید اگر برایتان ممکن میباشد وبلاگهای من را در لینکستان خود قرار دهید تا زیر سایه شما نسیمی به ما بوزد و بازدیدکنندگان شما گوشه چشمی به وبلاگ ما داشته باشند پیروز باشید به امید روزی که وبلاگهای من باعث شادی و امید شما دوست عزیز شود=>
http://www.dvp.mihanblog.com
گنج7دریا
http://www.mamno-13.blogsky.com
ورود 13- ممنوع/شرکت درجایزه800دلاری
می خواستی از خانمه طلب بخشش کنی و بگی الیاس گولم زد!!! :))))))))
به این فرزاد بگو یه جا یه نیم خط نوشتی به بازی دعوت شدم ، بعدا...بعد چجوری انتظار داری من با این چشای بابا قوریم ببینم...دیگه هر کی ندونه شما که فامیلین میدونین که من چشام ریزه یه خط بیشتر نمیبینم!!! :))))))))
ها اون موقع که الیاس نبود فقط ابلیس بود.
آخه من چقدر پیغامای شما رو به هم برسونم. کشتیدم.
حرفات و کامل می ذارم تو نظرات اون.
سلام بهاری:
خوبی عزیز؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تو هم بلا بودی و ما نمیدونستیمااااااااااااااا
:)))))
قربونت
فعلا......
سلام شهرزاد جان. خوبی؟
چه کنیم دیگه. حالا کجاش و دیدی. سر فرصت بقیه خاطرات اون روزارم تعریف می کنم.
سلام
عجب داستان خنده داری بوده ها من که چند دقیقه ای از خنده روده بر شدم
حالا خوب یا بد جالبه البته بعضی اوقات چاره ای هم نیست
من آپم بیا بشین پای درد دل من البته اجبارینیست ولی اگر بیای خوشحال میشم بای
سلام.
آره خودمونم که یادمون می افته حسابی می خندیم.
بله حتما میام. اما یادت باشه تو بازی شرکت نکردیا.
بازم سلام
راستی یه سوال ؟
ببینم تو که آمریکا نیستی؟
سلام.
عجب سوالی!!!
آمریکا کجا بود دلبندم. همینجام تو تهران.
سلام
خاطره قشنگی بود بهار
دیگه کی سوتی دادی؟
سلام.
ای بابا انقدر زیاده که حسابش از دستم در رفته.
به این نیلوفر بگو مگه خودم وبلاگ ندارم که میاد اینجا برام پیغام میذاره؟!!!!
خب این و به خودت هم بگو
چقدر کارای جالب می کنی تو دختر!!!!!