ناشناس همدل

ناشناس همدل

آرزومند آن مباش که چیزی غیر از آنچه هستی باشی، بکوش در کمال آنچه هستی باشی.
ناشناس همدل

ناشناس همدل

آرزومند آن مباش که چیزی غیر از آنچه هستی باشی، بکوش در کمال آنچه هستی باشی.

ماهی- حلوا- ختم- بچه آخه چی بگم؟!

رفتم از فروشگاه از این ماهیهای پاک شده بسته بندی خریدم، دیدم روش نوشته با پوست اما نه معنیش و فهمیدم و نه توجه کردم. (حالا دیگه اینکه چرا من معنی یه چیز به این بدیهی رو نفهمیدم بماند) خلاصه خریدم و خوشحال و خندون برگشتم خونه و 3-4 تا تیکش و گذاشتم بیرون تا یخش باز بشه . بعدش دیگه هی نگاش کردم که حالا چیکار کنم. اومدم یه آب بگیرمش و عملیاتم و شروع کنم که دیدم بــــــــله این ماهیها پولک دارن. تازه فهمیدم معنی با پوست یعنی چی. منم تا حالا ماهی تمیز نکردم. یه تیکش و گذاشتم تو بشقاب و رفتم سراغ همسایه طبقه پایینمون و ازش پرسیدم این و باید چیکار کنم؟ اونم چند تا راه حل پیشنهاد داد و گفت برعکس خواب پوستش چاقو رو بکش. یا هم که بپیچ لای روزنامه و بذار تو ماهیتابه خشک داغ و بعد یه دفعه روزنامه رو بکن همش کنده می شه. با قیافه نالان و پشیمان از کرده خود برگشتم خونه و بعد عین این صیادای قهار یه تیکه از پوستش و گرفتم و کشیدم و گوشت قلفتیش جدا شد و منم یه لبخند پیروزمندانه از این هنرنمایی وحشیانم تحویل ماهیی که چند ساعته اعصابم و خورد کرده دادم و بعدش عملیاتم و شروع کردم و خوابوندم تو آب پیاز و زعفرون و آبلیمو. بعدم سرخ کردم و جای شما خالی میل نمودیم.

نکات آموزنده: برای انجام هر کاری کافیه کمی فکر کنید. قیافتونم اونجوری نکنید. برای کندن پولک ماهی جراحی رو بذارید کنار و از چاقو و قیچی استفاده نکنید. بعدم کلا یه ماهیی بگیرید که پولک نداشته باشه. به نکات هشدار دهنده روی بسته های خرید دقت کنید و توصیه های ایمنی رو هم جدی بگیرید.

دیشب رفتیم مسجد. ختم زن عموی زمستون بود. نمی دونم چرا به دلم افتاد براش نماز شب اول قبر و بخونم و خوندم. برای اولین بار بود که می خوندم اونم برای کسی که تا حالا ندیده بودمش شایدم یه بار دیدم که یادم نمیاد. منظور از زن عموش زن عموی نمی دونم نوه عموی بابای زمستونه. من هنوز از فامیلای اینا سر در نیاوردم. هر کی و می پرسم می گن عمو، پسر عمو، نوه عمو، زن عمو  و به طور کلی عمو نقش مهمی در فامیلای اینا به عهده داره و اگه بخواهیم حذفش کنیم دیگه کسی باقی نمی مونه!!!!!!!

دیروز تو مسجد چند تا بچه روبروی ما نشسته بودن بغل ماماناشون. از دست یکیشون خیلی خندیدیم. حسابی هم زشت بود اما بامزه بود. گوشاشم خفن از این بل بلیا بود دیگه بامزه تر و زشت ترش کرده بود. دختر بچه بود اما فوتبالیست. همه چی و با پاش شوت می کرد. یعنی به ثانیه نمی رسید. لیوان می ذاشتی، شوووت . . . پیشدستی می ذاشتی شووووت. ما روبروش بودیم اما خدارو شکر ایمن موندیم و همچنان زندگی سراسر قند و نباتمون و می گذرونیم.

امروز آخرین پنجشنبه ماه رمضونه. نمی دونم حلوا درست بکنم یا نه. اولین باری که درست کردم فکر کنم پنجشنبه اول رجب بود که دوستم زنگ زد و گفت آره امروز از اون روزای خاصه که نمی دونم اموات چیکار می کنن و چیکار نمی کنن. منم جوگیر رفتم خونه و الا و بلا که من باید حلوا درست کنم. همچین بدجور رگ خود شیرینیم واسه روح پدرشوهرم زده بود بیرون. با چه مشقتی هم درست کردم و گلاب و زعفرون زدم. آمادش کردم و تو ظرف کشیدم که زمستون گفت خیلی سفته نباید اینجور باشه. حالا سفت هم نبودا. همونجوری بود که به ظرف نچسبه اما  نمی دونم چرا عقلم و دادم دست این بچه و فرتی آب و بستم بهش و دوباره ریختمش تو قابلمه و هی هم زدم و تو ظرف کشیدم دیدم باز شل بود باز ریختم تو قابلمه و باز کشیدم و باز آب بهش بستم و خلاصه یه حلوای نیم ساعته 4 ساعت وقت من و گرفت اونم فقط به خاطر اینکه دفعه اولم بود و اعتماد به نفس کافی نداشتم وگرنه همون کار اول خودم درست بود که زمستون با اون نظرش آبادش کرد. به طور کلی نتیجش مهم بود که خدا رو شکر خوب درومد ولی دیگه عمرا از این خودشیرینیها نکنم. امروزم خدا خیرت بده. دست از سر ما بردار و این حلوارو بی خیال شو.

یه چیزی هست نمی دونم بگم نگم . همینجوری موندم . . .حالا شاید تو پست بعدی گفتم.

 

نمازو روزه همتون مورد قبول درگاه حق. عیدتون هم مبارک. ما رو هم از دعای خیرتون بی بهره نذارید. 

فعلا خداحافظ همگی 

 

نظرات 9 + ارسال نظر
آنیم و آنیما پنج‌شنبه 19 مهر 1386 ساعت 12:13 ب.ظ http://soda721.blogsky.com

سلام . خوبین ؟ وبتون جالبه . اگه با تبادل لینک موافق بودین خبرمون کنین .

نیلوفر پنج‌شنبه 19 مهر 1386 ساعت 05:20 ب.ظ

دو روز نبودما ببین چقد آپ کرده!!!!
برم بخونم...
راستی خانمی...به بازی دعوتت کردم...خوشحال میشم شرکت کنی...

سلام. سلام.
چه کنیم دیگه؟ سرعت عملمون همه رو کشته!!!!!!!
بذار بیام بخونم ببینم چه بازیه؟

محمد جمعه 20 مهر 1386 ساعت 11:33 ق.ظ http://delle.blogsky.com/

بالا خره اینم یه تجربه خوبی بود مگه نه؟
بای
(¯`v´¯)
`*.¸.*´ٍٍ
¸.•´¸.•*¨) ¸.•*¨)
(¸.•´ (¸.•´ .•´ ¸¸.•¨¯`•
_____****__________**** _______
___***____***____***__ *** ______
__***________****_______***____
_***__________**_________***___
_***_____________سلام____***___
_*** ____________________***____
__***_________:: آپم ::___***____
___***_________________***_____
____***__دوووووووو بیااا__***______
______***___________***________
________***_______***__________
__________***___***____________
____________*****______________

تجربه که بور اما خوبیش و شک دارم.
چه شکل خوشگلی.
چشم میام.

بتهون جمعه 20 مهر 1386 ساعت 01:35 ب.ظ

سلاااااام. بابا از این ورا!!!!!!!!

بتهون جمعه 20 مهر 1386 ساعت 01:39 ب.ظ

سلام من بالاخره اومدم و وبلاگت و خوندم. قبلی هم که خالی فرستادم اولین آهنگ ساخته شده از طرف من بود به تو و زمستون. این اولین و آخرین بارم بود که اومدم. تو که میدونی وضعیت چجوریه. نه اینترنت داریم نه صفر تلفنمون بازه. این پیغام برگ سبزی بود تحفه درویش!!!

سلااااااااااااام خانم. صفا آوردین.
حالا اولین بارت بود اما چرا آخرین بار؟
ایشالله بازم میایی.
دستت درد نکنه. برگ سبز چیه این یه رز گل بود. :-)

شهرزاد جمعه 20 مهر 1386 ساعت 05:20 ب.ظ

سلامممممممم بــــــهاری:
خوبی عزیز؟؟؟؟؟؟
بابا صیادددددددد!!!
ما هم حلوا درست کردیم....
حلوا های مامان من خیلی خوشمزس .باهاش دستو پنجولاتم میخوری......
اعتماد بنفست کجا رفته؟؟؟؟؟؟
مردا از اشپزی چی میدونن آخه ولی خیلی دوست دارند که تو کار خانوما دخالت کنند و به قول معروف خاله باشن...؟؟؟؟؟؟؟
عزیزم عیدت مبارککککککککککککک
بوسسسسسسسسس:))))))))

سلام سلام شهرزاد خانم گل. چطوری؟
حلواهای مامان منم خوشمزس اما من . . . بهتره دیگه حرفی نزنم داره گریم می گیره.
آره به خدا هیچی نمی دوننا فقط خرابکاریش و بلدن.
عید تو هم مبارک. نماز و روزت هم مورد قبول درگاه حق انشالله.

عارفه شنبه 21 مهر 1386 ساعت 12:15 ق.ظ http://www.a17.blogsky.com

سلام بهار جوووووووووووووون.
عیدت مبارک خانومی
خیلی خوب بود نوشتت مخوصوصا اون ماهیه.
شاد باشی
بای تا های

سلام. خیلی ممنون. کم پیدایی. معلومه مدرسه میری حسابی سرت شلوغه.
عید تو هم مبارک. نماز و روزت هم قبول.

ققنوس یکشنبه 22 مهر 1386 ساعت 09:06 ق.ظ http://wWw.StartOfAnEnd.bLogFa.iR

همه اینا یه طرف، اونیکه نمیدونی بگی یا نه، ونو بگو!!!

باشه می گم. اون یه افشا گریه!

حمید یکشنبه 22 مهر 1386 ساعت 05:45 ب.ظ

سلام
ماجرای عبرت آموزت را خواندم
پاینده باشی

سلام. منم تو مسابقتون شرکت کردما. حالا جایزتون چیه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد