ناشناس همدل

ناشناس همدل

آرزومند آن مباش که چیزی غیر از آنچه هستی باشی، بکوش در کمال آنچه هستی باشی.
ناشناس همدل

ناشناس همدل

آرزومند آن مباش که چیزی غیر از آنچه هستی باشی، بکوش در کمال آنچه هستی باشی.

دو مطلب

من تو شرکت کفشام و درمیارم و صندل می پوشم که راحت تر باشم.  همیشه قبل از این که کفشام و بپوشم یا توش و نگاه می کنم یا می زنمش زمین.  شرکتمون و به خاطر سوسکاش سمپاشی کردن. همشونم مردن. اونایی هم که هستن دنبال قبر و تابوت می گردن که بیفتن توش و بمیرن. دیروز پریروزا اومدم کفشم و بپوشم که ای کاش این کار و نمی کردم. حتما می دونید چی شد؟ منه خنگ اما نفهمیدم. سرخوش و خندون راه افتادم و با زمستون اومدیم بیرون. به زمستون گفتم احساس می کنم زیر پام یه چیزیه. ای خدا الانم که دارم می گم همه جونم جمع شده یه جا. رفتیم یه گوشه و اون لعنی رو درآوردم و زدمش زمین دیدم خبری نیست. خواستم بپوشم گفتم یه بار دیگه هم بزنمش که یه دفعه اون چیزی رو که نباید دیدم. جنازه سوسکه افتاد بیرون. ای خدااااااا . آخه چرا من؟! از حال بد و چندشم دیگه گریم گرفته بود. مجبور بودم اون کفش و دوباره بپوشم. زمستون هی می گفت عیبی نداره. فکر کن سنگ بوده. بپوش زشته. بهش فکر نکن. اما آخه مگه می شد. عین اینایی که عزراییل از بغلشون رد می شه هر یه دقیقه یه بار می لرزیدم. حسابی رفته بودم رو ویبره. خدا قسمتتون نکنه. 

و اما فردا. . . فردا جمعه ۱۶/۶/ ۸۶ سالگرد ازدواجمونه. یک سال گذشت. چقدر زود و چقدر خوب. توی این یک سال کلی تجربه بدست آوردیم و کلی از هم چیز یاد گرفتیم. من از اون یاد گرفتم که خوددار باشم. اون از من یاد گرفت که صبور باشه. من به اون یاد دادم که به حریم خصوصی همدیگه احترام بذاریم. اون به من یاد داد که حتی اگه از چیزی کم دارم اون و با بقیه تقسیم کنم. یاد گرفتم که چطور می تونم اطرافیانم و شاد کنم. هر روزش یه تجربه بود. اختلاف نظرای کوچیک داشتیم اما خودمون حلش کردیم. با صحبت با گذشت. ما طعم شیرین زندگی رو به هدیه دادیم. چقدر سال خوبی بود.خدایا متشکرم.    

نظرات 10 + ارسال نظر
نیلوفر پنج‌شنبه 15 شهریور 1386 ساعت 03:23 ب.ظ

اولللللللللللللللللللللللللللللللللل
مبارکههههههههههههههههههههههههههههه
عروسیتون به من که خیلی خوش گذشت...تو هم که خیلی ناز شده بودی...زمستونم که خیلی محجوب بود...قشنگ یادمه...چقدر زود گذشت نه؟
امیدوارم همیشه عاشق باشی و خوشبخت

سلاااااااااااااااااااااااام. خوبی.
خیلی ممنون.
خوشحالم که بهتون خوش گذشته بود. بابا تعریف کشتی مارو
آره میبینی چقدر زود گذشت. انقدر ناراحتم. دلم می خواست می شد یه بار دیگه عروسی بگیریم. چرا فقط یه بار؟؟؟؟؟؟؟ (گریه)

شهرزاد پنج‌شنبه 15 شهریور 1386 ساعت 03:29 ب.ظ

ســــــــــــــــــــلام عزیزم:
پیشاپیش سالگرد ازدواجت مبارک!!!!!!!
امیدوارم که همیشه همین طوری با عشق زندگی کنید و احساس خوشبختی بکنید!!!!
و همدیگرو دوست داشته باشید!!!!
همیشه شکر گذار خدا باش!!!!
ادم اگه تو کاخ هم زندگی کنه ولی احساس خوشبختی نکنه و شاد نباشه به هیچی نمی ارزه!!!
بازم تبریک!!
جریان این سوسک هم خیلی با حال بود هر چند که من خندیدم ولی میدونم چه حالی داشتی!!!!:))))))
قربونت
فعلا.....

سلام شهرزاد جان. خیلی ممنون. واقعا هم همیشه هردومون به خاطر داشتن حس خوب خوشبختی خدا رو شکر می کنیم. بازم ممنون.
از این خاطرات سوسکی خدا قسمتت نکنه. خیلی بد بود. هنوز از کفشم چندشم می شه.

محمد پنج‌شنبه 15 شهریور 1386 ساعت 03:50 ب.ظ http://hezaro1shab.blogfa.com

وبلاگ خوبی داری
سر بزن

خیلی ممنون. چشم

abioFarzad پنج‌شنبه 15 شهریور 1386 ساعت 11:27 ب.ظ http://wWw.StartOfAnEnd.bLogFa.cOm

مبارکه!
من هم بالاخره اومدم خونه جای کافی نت!

خیلی ممنون. خوش اومدی. جمعه سرم شلوغ بود. حواسم نبود بهت بگم رسیدن بخیر. خوش گذشت انشالله؟

سارا خانم پنج‌شنبه 15 شهریور 1386 ساعت 11:30 ب.ظ http://biriaaa.blogsky.com/

سلام رفیق
شاد باشی همیشه
تبریک میگم بهتون
۱۲۰ سال زندگی کنید در کنار هم
شاد و خوشبخت

سلام سارا خانم. خوبی؟
خیلی ممنون.
شوهر من به کمتر از ۴۰۰ سال راضی نیست. می گم مگه کلاغی؟ می گه زندگی شیرین حتی ۴۰۰ سالش هم با یه چشم به هم زدن تموم می شه. (نگو که پدر اون چشم درمیاد. ما در حالت اسلوموشن قرار می گیریم)

عارفه جمعه 16 شهریور 1386 ساعت 02:00 ب.ظ http://www.a17.blogsky.com

سلام بهار جون
بابا اپ می کنی یه خبر بده
بیچاره سوسکه
من اپم
شاد باشی

سلام.
چشم خبر میدم.
ای بدجنس. اون که از قبل مرده بود. بیچاره من.

زرین شنبه 17 شهریور 1386 ساعت 08:31 ق.ظ http://delhayebarani.blogfa.com

سلام .....سلام...سلام!
سالگرد ازدواجتون مبارک باشه خانومی خوشحالم که سال خوبی بوده و دعا می کنم که سالهای خیلی خوبی هم داشته باشید.
ما با برخی برو بچ دانشگاه شمال بودیم وسط جنگل! آنتن مانتن هم خبری نبود خلاصه یه شب با یه بنده خدایی کار داشتم مجبور شدم برم یه گوشه تاریک که نه بنی بشری بود نه نوری تا گوشیم آنتن بده! از شانسم اون طرف گوشیشو یا بر نمی داشت یا هی یه جایی بود که آنتن نداشت(اونم همون جا بود که ما بودیم) از این طرف هی جک و جونور بود که می رفت و می اومد خلاصه یه نیم ساعتی که اونجا بودم زنگ زد...منم همین طور هی پشت سر هم سلسله وار ازش گله می کردم که معلوم هست کجایی می دونی من چقدر ترسیدم و......... دیگه داشت گریم می گرفت بعد طرف در کمال خونسردی می گه: خوب من بیرون بودم! همین! نه دلداری نه چیزی.....!

سلااااااااااااام. خیلی ممنون.
پس شما هم رفتین شمال و از جک و جونورای اونجا بهرمند شدید. خوشحالم.
روزهای عمر ما محدودن. هر روزی که میاد سعی کن واقعا بهت خوش بگذره. نکنه تموم سفرت و به خاطر این اتفاق خراب کرده باشی. حتما اون نفهمیده که تو چه شرایطی داشتی و اون حرف و زده. اون که خودش و جای تو نذاشت شاید تو بتونی خودت و جای اون بذاری. همیشه شاد باشی. ایشالله عروسی خودت.

حمید شنبه 17 شهریور 1386 ساعت 10:03 ق.ظ

سلام
بهار خانم وزمستون عزیز سالگرد ازدواجتان مبارک همیشه خوشبختی ، سلامتی ،وبرکت بر شما
برایتان یک فلش زیبا میل زدم تقدیم به شما با عشق
راستی ۱۶ شهریور بر من و همسر عزیزم نیز مبارک
اخه در چنین روزی در سال۱۳۷۵ من و همسرم نامزد کردیم

سلام دوست خوبم. بعد از یک غیبت چند روزه بالاخره ظهور کردین. خیلی خوشحالم و خیلی ممنون. من هم بهترین آرزوهارا برای شما و همسر خوبتان دارم و این روز و به شما هم تبریک می گم.

فرزانه شنبه 17 شهریور 1386 ساعت 10:32 ق.ظ

خوشحالم که خوشحالی.

ممنون که از خوشحالی ما خوشحالی. شاد باشی.

بیتا شنبه 17 شهریور 1386 ساعت 02:47 ب.ظ http://sara72.parsiblog.com

سلام دوست گرامی
وبلاگ زیبایی دارید امیدوارم موفق باشین
منم سالگرد ازدواجتون رو تبریک میگم
شاد باشید
بای

سلام. خیلی ممنونم. خوشحالم کردین که به من سر زدین.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد