( این پست و باحالت عصبانی بخونید و هی تو دلتون داد بزنید) چند روز پیش سوار اتوبوس شدم و پشت سرمم چند نفر سوار شدن و در بسته شد. یه خانم جا موند بیرون و رو به نفر آخری که سوار شده بود با دعوا گفت: در و باز کن. این یکی خانمه فقط نیگاش کرد. اون یکی دوباره با دعوا گفت می گم در و بازکن، در و باز کن. این یکی خانمه که اعصابش تعطیل تر از اون یکی بود، گفت: به من چه. به اون بگو.(راننده رو نشون داد) اون پایینیه کاری به این حرفا نداشت و همینطور عصبانی تر تو چشم این بالاییه نگاه می کرد و در حالیکه در و می کوبید می گفت می گم در و باز کن. این در و باز کن. این بالاییه دیگه قاطی کرد و داد زد بابا من چیکار کنم. به اون بگو. به اون. شنوایی راننده بالاخره کار کرد و در و باز کرد ولی ما کلی خندیدیم.
سلام خانوم گل ....... خوبی؟
امان از دست تو با این خاطراتت.
من اپم
شاد باشی
بابای
سلام. چطوری؟ چرا میری دیگه نمیایی؟
حتما بهت سر می زنم.
چه سوِژه توپی! خوش به حالت که سوار این اتوبوسهای باحال میشی!!!!
آره خوش به حالم. دو دفعه که سوار این اتوبوسها بشی و لای جمعیت له شی و هی لای در بمونی می خوام بدونم حال خوشی هم می مونه.
بهار جونم اینکه چیزی نیست.واقعا جات خالی بود چند روز پیش یه اتوبوس سوار شدم که یه دعوای خیلی خنده دار پیش اومد.البته اینبار کسی که داشت پاچه می گرفت من بودم بعدشم با کلی اعتماد به نفس پیاده شدم و تا میتونستم به کاری که کردم خندیدم.
سلااااااام. فرزانه خانم. این طرفا! کم پیدایی. باید ماجرات و کامل تعریف کنی. این جوری نمی شه
خاطره زیبایی بود
راستی سفر بی خطر
خیلی ممنون.
حسنش به اینه که روزت وباهیجان شروع میکنی مطلبم برای نوشتن پیدا میکنی
دقیقا همینطوره.